ژوزف استالین

ژنرالیسیموس

ژوزف استالین
  • Иосиф Сталин
  • იოსებ სტალინი
استالین در کنفرانس تهران در سال ۱۹۴۳
دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی
دوره مسئولیت
۳ آوریل ۱۹۲۲ – ۱۶ اکتبر ۱۹۵۲[الف]
پس ازویاچسلاو مولوتف
(به‌عنوان دبیر مسئول)
پیش ازنیکیتا خروشچف
(به‌عنوان دبیر اول)
رئیس شورای وزیران اتحاد جماهیر شوروی[ب]
دوره مسئولیت
۶ مه ۱۹۴۱ – ۵ مارس ۱۹۵۳
پس ازویاچسلاو مولوتف
پیش ازگئورگی مالنکوف
وزیر دفاع شوروی[پ]
دوره مسئولیت
۱۹ ژوئیه ۱۹۴۱ – ۳ مارس ۱۹۴۷
رئیسخودش
پس ازسیمیون تیموشنکو
پیش ازنیکلای بولگانین
کمیساریای خلق ملیت‌ها
دوره مسئولیت
۸ نوامبر ۱۹۱۷ – ۷ ژوئیه ۱۹۲۳
رئیسولادیمیر لنین
پس ازایجاد مقام
پیش ازانحلال مقام
اطلاعات شخصی
زاده
یُسِب بِساریُنیس دزِ جوغاشویلی[ت]

۱۸ دسامبر [سبک قدیمی: ۶ دسامبر] ۱۸۷۸[ث]
گوری، فرمانداری تفلیس، امپراتوری روسیه
درگذشته۵ مارس ۱۹۵۳ (۷۴ سال)
مسکو، روسیه شوروی، اتحاد جماهیر شوروی
آرامگاه
حزب سیاسی
حزب کمونیست (از ۱۹۱۲)
دیگر عضویت‌های سیاسی
همسر(ان)
فرزندان
والدین
تحصیلاتمدرسه علوم دینی تفلیس
جایزه‌هافهرست کامل
امضا
خدمات نظامی
لقب(ها)
  • کوبا
  • سوسو
وفاداری
خدمت/شاخه
سال‌های خدمت
  • ۱۹۱۸–۱۹۲۰
  • ۱۹۴۱–۱۹۵۳
درجهژنرالیسیموس (از ۱۹۴۵)
فرماندهنیروهای مسلح شوروی (از ۱۹۴۱)
جنگ‌ها/عملیات‌
عضویت در نهاد مرکزی

سایر سمت‌ها

ژوزف ویساریونویچ اِستالین[ج] (با نام تولد یُسِب بِساریُنیس دزِ جوغاشویلی؛[چ] ۱۸ دسامبر [سبک قدیمی: ۶ دسامبر] ۱۸۷۸ – ۵ مارس ۱۹۵۳)، انقلابی و رهبر سیاسی اهل شوروی بود که این کشور را از ۱۹۲۴ تا هنگام مرگش در ۱۹۵۳ رهبری کرد. او در ردای دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۲۲–۱۹۵۲) و نخست‌وزیر اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۴۱–۱۹۵۳) قدرت را در دست داشت. استالین که نخست به‌عنوان بخشی از رهبری جمعی بر کشور حکمرانی می‌کرد، تا دههٔ ۱۹۳۰، قدرت خود را تحکیم و به دیکتاتوری تبدیل کرد. استالین از نظر ایدئولوژیک به تفسیر لنینیستی از مارکسیسم پایبند بود و او این تفکرات را به شکل مارکسیسم–لنینیسم مدون کرد. سیاست‌های خودش استالینیسم نیز نامیده می‌شود.

استالین متولد گوری در امپراتوری روسیه (گرجستان کنونی) بود. خانواده‌اش فقیر بودند. او در مدرسهٔ علوم دینی تفلیس تحصیل کرد و سپس به حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه پیوست. او سردبیری پراودا، روزنامهٔ حزب، را به عهده داشت و از طریق سرقت توأم با خشونت، آدم‌ربایی و باج‌گیری، برای جناح بلشویکِ حزب که توسط ولادیمیر لنین رهبری می‌شدند، سرمایه جمع‌آوری می‌کرد. او بارها دستگیر و چند بار به سیبری تبعید شد. بلشویک‌ها در انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷ قدرت را در روسیه به دست گرفتند و دولتی تک‌حزبی تحت سلطهٔ حزب کمونیستِ ایجاد کردند؛ استالین که از اعضای برجستهٔ حزب بود به عضویت پلیتبوروی حاکم درآمد. او در جنگ داخلی روسیه فعال بود و در پایه‌گذاری اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۲۲ نیز نقش مهمی داشت. او پس از مرگ لنین در سال ۱۹۲۴، رهبری کشور را بر عهده گرفت. در دوران استالین، سیاست «سوسیالیسم در یک کشور» به اصلی مرکزی در ایدئولوژی حزب کمونیست تبدیل شد. برنامه‌های پنج‌سالهٔ او کشور را دستخوش اشتراکی‌شدن زمین‌های کشاورزی و صنعتی‌شدن سریع کرد که منجر به ایجاد اقتصاد دستوریِ متمرکزی شد. اختلالات شدید در تولید مواد غذایی در وقوع قحطی سال‌های ۱۹۳۲–۱۹۳۳ مؤثر افتاد و منجر به مرگ میلیون‌ها نفر شد. استالین پاکسازی بزرگ را به‌منظور ریشه‌کنی «دشمنان طبقهٔ کارگر» آغاز کرد که در طی آن بیش از یک میلیون نفر عمدتاً در سیستم اردوگاه‌های کار اجباری گولاگ زندانی و حداقل ۷۰۰٫۰۰۰ نفر بین سال‌های ۱۹۳۴ و ۱۹۳۹ اعدام شدند. او تا سال ۱۹۳۷ سلطهٔ مطلقی بر حزب و دولت داشت. قحطی مصنوعی که توسط استالین در اوکراین ایجاد شد و به هولودومور مشهور است، باعث مرگ نزدیک به ۵ میلیون اوکراینی شد.[۳]

استالین مارکسیسم–لنینیسم را در خارج از کشور از طریق انترناسیونال کمونیستی ترویج، و از جنبش‌های ضدفاشیستی اروپا طی دههٔ ۱۹۳۰ (به‌ویژه در جنگ داخلی اسپانیا) پشتیبانی می‌کرد. در سال ۱۹۳۹، رژیم او پیمان عدم تجاوزی با آلمان نازی امضا کرد که نتیجهٔ آن تهاجم شوروی به لهستان بود. آلمان در سال ۱۹۴۱ با حمله به اتحاد جماهیر شوروی به این پیمان پایان داد. شوروی با مصیبت‌ها و تلفات عظیمی مواجه شد، اما ارتش سرخِ در مقابل تهاجم آلمان ایستادگی و در سال ۱۹۴۵ برلین را تصرف کرد و به جنگ جهانی دوم در اروپا پایان داد. شوروی در بحبوحهٔ جنگ کشورهای بالتیک و بیسارابیا و بوکوفینای شمالی را به خاک خود الحاق و دولت‌های همسویی در سرتاسر اروپای مرکزی و شرقی و نیز در بخش‌هایی از شرق آسیا مستقر کرد. اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده به‌عنوان ابرقدرت‌های جهانی ظهور کردند و وارد دوره‌ای از تنش موسوم به جنگ سرد شدند. پس از جنگ، استالین بر بازسازی شوروی و ساخت بمب اتمی در سال ۱۹۴۹ نظارت کرد. طی این سال‌ها، کشور قحطی بزرگ دیگری و کارزار یهودستیزانه‌ای که اوجش توطئه پزشک‌ها بود را تجربه کرد. استالین در سال ۱۹۵۳ درگذشت و نیکیتا خروشچف جانشینش شد؛ خروشچف انتقادات شدیدی به حکمرانی استالین وارد کرد و سیاست استالین‌زدایی از جامعهٔ شوروی را پی گرفت.

استالین به‌طور گسترده‌ای یکی از مهم‌ترین چهره‌های قرن بیستم به‌شمار می‌رود. کیش شخصیتی فراگیری از او در جنبش بین‌المللی مارکسیست-لنینیست شکل گرفت که او را قهرمان طبقهٔ کارگر و سوسیالیسم می‌یابد. از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، استالین محبوبیت خود را در روسیه و گرجستان حفظ کرده است، خاصه به‌عنوان رهبر جنگی پیروزمندانه که شوروی را ابرقدرتی جهانی کرد. در نقطهٔ مقابل، رژیم او تمامیت‌خواه توصیف می‌شود و به‌دلیل سرکوب وسیع، پاک‌سازی قومی، کوچ احباری گسترده، صدها هزار اعدام و قحطی که میلیون‌ها نفر را کشت، مورد نکوهش بسیار قرار گرفته است.

سال‌های اولیهٔ زندگی

۱۸۷۸–۱۸۹۹: کودکی و نوجوانی

عکس استالینِ حدوداً پانزده ساله به سال ۱۸۹۳ در مدرسهٔ دینی گوری.

استالین در شهر گوری گرجستان به دنیا آمد[۴] که در آن زمان بخشی از فرمانداری تفلیس امپراتوری روسیه و محل زندگی ترکیبی از جوامع گرجی، آذری، ارمنی، روس و یهودی بود.[۵] او در ۱۸ دسامبر [سبک قدیمی: ۶ دسامبر] ۱۸۷۸[۶] متولد[۷][ح] و در ۲۹ دسامبر غسل تعمید داده شد.[۹] نامش در زمان تولد یُسِب بِساریُنیس دزِ جوغاشویلی بود و ملقب سوسو.[۱۰] پدر و مادرش بسارین جوغاشویلی و اکترین گلادزه بودند.[۱۱] او تنها فرزندشان بود که از دوران شیرخوارگی جان به در برد و باقی در نوزادی مردند.[۱۲]

بسارین کفاشی بود که در کارگاه فرد دیگری استخدام شده بود؛[۱۳] این کار در ابتدا به لحاظ مالی سودآور بود اما بعدها به ضرر رفت[۱۴] و خانواده درگیر فقر گردید.[۱۵] بسارین الکلی شد[۱۶] و در مستی همسر و پسرش را کتک می‌زد.[۱۷] اکترین و استالین تا سال ۱۸۸۳ خانه را ترک کرده بودند و خانه به دوش زندگی می‌کردند، به طوری که در طول دههٔ آتی در ۹ اتاق اجاره‌ای مختلف ساکن شدند.[۱۸] آنها در سال ۱۸۸۶ به خانهٔ یکی از دوستان خانوادگی به نام پدر کریستوفر چارکویانی نقل مکان کردند.[۱۹] اکترین به عنوان نظافتچی و رخت‌شور در خانه‌ها کار می‌کرد تا پسرش را به مدرسه بفرستد.[۲۰] استالین به کمک چارکویانی در سپتامبر ۱۸۸۸ در مدرسهٔ کلیسای گوری ارتدوکس ثبت نام کرد.[۲۱][۲۲] او همکلاسیانش بسیار دعوا می‌کرد،[۲۳] اما دانش آموز درس‌خوانی بود[۲۴] و در نقاشی و نمایشنامه‌نویسی استعداد داشت،[۲۵] شعر می‌گفت[۲۶] و در گروه کر آواز می‌خواند.[۲۷] دیری نپایید که درگیر چندین بیماری شدید شد: عفونت آبله در سال ۱۸۸۴ که زخم‌هایی بر روی صورتش به جا گذاشت[۲۸] و تصادف با درشکه در ۱۲ سالگی که به شدت مجروحش کرد و احتمالاً مسبب معلولیت مادام‌العمر در بازوی چپش بود.[۲۹]

استالین در اوت ۱۸۹۴ در مدرسهٔ علوم دینی ارتدکس روس در تفلیس ثبت‌نام کرد؛ او بورسیه دریافت کرده بود و شهریهٔ کمتری می‌پرداخت.[۳۰] او میان ۶۰۰ کشیش جوانی که آنجا تحصیل می‌کردند، نمرات بالایی کسب کرد.[۳۱][۳۲] به نوشتن شعر ادامه داد و پنج شعر از او با موضوع‌هایی مانند طبیعت، زمین و میهن‌پرستی با تخلص «سوسلو» در روزنامهٔ ایوریا (گرجستان) که متعلق به ایلیا چاوچاوادزه بود، منتشر شد.[۳۳] به گفتهٔ سیمون سباگ مونته فیوره، زندگی‌نامه‌نویس استالین، این اشعار به «اشعار کلاسیک کوچک شعر گرجی» تبدیل[۳۴] و در دیوان‌های مختلف شعر گرجی در طول سال‌های بعدی گنجانده شدند.[۳۴] چون سن استالین بیشتر شد، علاقه‌اش به کشیشی را از دست داد، نمراتش کاهش یافت[۳۵] و بارها به خاطر رفتار سرکشش در اتاقی حبس می‌شد.[۳۶] مجلهٔ مدرسه درباره‌اش نوشت که او خود را خداناباور می‌داند، در عبادات حاضر نمی‌شود و کلاهش را به احترام راهبان برنمی‌دارد.[۳۷]

استالین به محفل کتب ممنوعهٔ مدرسه پیوست؛[۳۸] او به ویژه تحت تأثیر چه باید کرد؟ (چاپ ۱۸۶۳)، رمان انقلابی نیکلای چرنیشفسکی قرار گرفت.[۳۹] پدرکشی از الکساندر قازبگی دیگر اثر محبوب او بود و استالین لقب «کُبا» — نام قهرمان راهزن کتاب — را بر خود نهاد.[۴۰] این نام مستعار همچنین ممکن است ادای احترامی به یاکوبی «کبا» اگناتاشویلی، حامی نیکوکار ثروتمندش، بوده باشد که هزینه مدرسه‌اش را می‌پرداخت. (کبا مخفف گرجی یاکوب یا یعقوب است و استالین بعدها پسر اولش را به یاد او، یاکوف نام داد)[۴۱] او همچنین کتاب سرمایه (چاپ ۱۸۶۷) اثر کارل مارکس، نظریه‌پرداز و جامعه‌شناس آلمانی، را مطالعه[۴۲] و خود را وقف نظریهٔ سیاسی-اجتماعی مارکس موسوم به مارکسیسم — که در آن زمان محبوبیتش در گرجستان رو به افزایش بود — کرد.[۴۳] این فقط یکی از اشکال مختلف سوسیالیسم مخالف رژیم تزار بود.[۴۴] او شب‌ها در جلسات مخفی کارگران شرکت می‌کرد[۴۵] و با سیلیباسترو سیلواً جیبلادزه، بنیان‌گذار گروهی مارکسیستی گرجی به نام «گروه سوم» آشنا شد.[۴۶] استالین مدرسه دینی را در آوریل ۱۸۹۹ ترک کرد و هرگز برنگشت.[۴۷]

۱۸۹۹–۱۹۰۴: حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه

عکس پلیس از استالین، گرفته شده در سال ۱۹۰۲

استالین در اکتبر ۱۸۹۹ به عنوان هواشناس در رصدخانهٔ تفلیس شروع به کار کرد.[۴۸] حجم کار او زیاد نبود و به همین دلیل زمان زیادی برای فعالیت انقلابی داشت. او به واسطهٔ برگزاری کلاس آموزش سوسیالیسم، تعدادی هوادار جذب کرد[۴۹] و در سازماندهی نشست دسته‌جمعی مخفی کارگران برای روز کارگر سال ۱۹۰۰ همکاری کرد.[۵۰] در آن روز بسیاری از کارگران را به اعتصاب فراخواند.[۵۱] تا این زمان، اخرانا، پلیس مخفی تزار، به فعالیت‌های استالین در محافل انقلابی تفلیس پی برده بود.[۵۱] آن‌ها در مارس ۱۹۰۱ تلاش کردند دستگیرش کنند، اما او فرار کرد و مخفی شد[۵۲] و مدتی با کمک‌های مالی دوستان و سمپات‌هایش زندگی کرد.[۵۳] او که به زندگی زیرزمینی رو آورده بود، در تدارک تظاهراتی برای روز کارگر سال ۱۹۰۱ مشارکت کرد. در آن روز ۳ هزار معترض با پلیس درگیر شدند.[۵۴] استالین با بهره‌گیری از نام‌های مستعار و اقامت در مکان‌های مختلف از دستگیری اجتناب می‌کرد.[۵۵] او در نوامبر ۱۹۰۱ برای عضویت در کمیتهٔ تفلیس حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه (RSDLP)، که حزبی مارکسیست بود و در سال ۱۸۹۸ تأسیس شده بود، انتخاب شد.[۵۶]

استالین همان ماه به شهر بندری باتومی سفر کرد.[۵۷] خطابه‌های ستیزه‌جویانه‌اش میان مارکسیست‌های شهر تفرقه انداخت؛ برخی گمان می‌کردند او عامل پرووکاتور دولت است و می‌خواهد در دردسر بیاندازدشان.[۵۸] او در فروشگاه روتشیلد استخدام شد و دو اعتصاب کارگری سازماندهی کرد.[۵۹] استالین پس از دستگیری چند تن از رهبران اعتصابات، در سازماندهی تظاهرات بزرگی که منجر به حمله به یک زندان شد، همکاری کرد. سربازان با شلیک به سوی تظاهرکنندگان ۱۳ نفر را کشتند.[۶۰] استالین تظاهرات بزرگ دیگری را در روز تشییع جنازه‌شان سازماندهی کرد[۶۱] اما نهایتاً در آوریل ۱۹۰۲ دستگیر شد.[۶۲] ابتدا به زندان باتومی[۶۳] و سپس به زندان کوتاییسی انداخته شد،[۶۴] تا اینکه اواسط سال ۱۹۰۳ به سه سال تبعید در شرق سیبری محکوم شد.[۶۵]

استالین در ماه اکتبر باتومی را ترک کرد و در اواخر نوامبر ۱۹۰۳ به شهر کوچک نوایا اودا در سیبری رسید.[۶۶] در آنجا در خانهٔ دهقانی دو اتاقه‌ای زندگی می‌کرد و در سردخانهٔ ساختمان می‌خوابید.[۶۷] او دو بار تلاش کرد فرار کند: بار اول تا شهر بالاگانسک رسید، اما به دلیل یخ‌زدگی بازگشت.[۶۸] دومین تلاشش در ژانویهٔ ۱۹۰۴ موفقیت‌آمیز بود و خود را به تفلیس رساند.[۶۹] استالین آنجا با همکاری فیلیپ ماخارادزه روزنامه‌ای به نام مبارزهٔ پرولتری منتشر کرد.[۷۰] او خواستار انشعاب جنبش مارکسیستی گرجی از همتای روسی‌اش بود و در نتیجه چند تن از اعضای حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه او را متهم به ضدیت با انترناسیونالیسم مارکسیستی کردند و خواستار اخراجش از حزب شدند؛ لذا استالین خیلی زود نظراتش را پس گرفت.[۷۱] حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه در دوران تبعید استالین بین «بلشویک» های ولادیمیر لنین و «منشویک» های ژولیوس مارتوف منشعب شده بود.[۷۲] استالین با بسیاری از منشویک‌های گرجستان منازعه داشت و با بلشویک‌ها همراه شد.[۷۳] اگرچه او در شهر معدنی چیاتورا مقری بلشویکی تأسیس کرده بود،[۷۴] اما بلشویسم در سپهر انقلابی گرجی در اقلیت بود و منشویک‌ها غالب بودند.[۷۵]

۱۹۰۵–۱۹۱۲: انقلاب ۱۹۰۵ و پیامدهایش

استالین اولین بار در کنفرانسی به سال ۱۹۰۵ در تامپرهٔ فنلاند ولادیمیر لنین را ملاقات کرد. لنین به «استاد بزرگ استالین» تبدیل شد.[۷۶]

در ژانویهٔ ۱۹۰۵ نیروهای دولتی معترضان را در سن پترزبورگ قتل‌عام کردند. ناآرامی‌ها به زودی در سراسر امپراتوری روسیه گسترش یافت و انقلاب ۱۹۰۵ را رقم زد.[۷۷] گرجستان به ویژه از مراکز انقلاب بود.[۷۸] در فوریه که خشونت‌های قومی بین ارمنیان و تاتارها در باکو رخ داد و دست کم ۲٬۰۰۰ نفر کشته شدند، استالین هم آنجا بود.[۷۹] او علناً «پوگروم‌ها علیه یهودیان و ارمنیان» را بخشی از تلاش‌های تزار نیکلای دوم برای حفظ «تاج و تخت حقیرش» دانست.[۸۰] استالین جوخهٔ نبردی بلشویکی تشکیل داد تا جناح‌های قومی متخاصم باکو را از هم دور نگه دارد؛ او همچنین از ناآرامی‌ها به عنوان پوششی برای سرقت تجهیزات چاپ استفاده می‌کرد.[۸۰] او همزمان با خشونت روزافزون در گرجستان، جوخه‌های نبرد بیشتری شکل داد – کاری که منشویک‌ها نیز انجام می‌دادند.[۸۱] جوخه‌های استالین پلیس و سربازان محلی را خلع سلاح،[۸۲] به اسلحه‌خانه‌های دولتی حمله[۸۳] و در ازای حفاظت از کسب و کارهای بزرگ محلی و معادن پول جمع‌آوری می‌کردند.[۸۴] آن‌ها به کمک منشویک‌ها[۸۵] حملاتی علیه سربازان کازاک دولت و صدتایی‌های سیاهِ طرفدار تزار ترتیب دادند.[۸۶]

در نوامبر ۱۹۰۵ بلشویک‌های گرجی استالین را به عنوان یکی از نمایندگان خود برای کنفرانس بلشویک‌ها در سن پترزبورگ انتخاب کردند.[۸۷] استالین آنجا با نادژدا کروپسکایا همسر لنین آشنا شد و او به استالین اطلاع داد که محل برگزاری به تامپره در دوک‌نشین بزرگ فنلاند منتقل شده است.[۸۸] در این کنفرانس استالین برای اولین بار لنین را ملاقات کرد.[۸۹] استالین عمیقاً به لنین احترام می‌گذاشت، اما علناً با نظر لنین — دربارهٔ فرستادن نامزدهای بلشویکی به انتخابات دومای دولتی — مخالف بود؛ استالین مناسبات پارلمانی را اتلاف وقت می‌دید.[۹۰] در آوریل ۱۹۰۶، استالین در کنگرهٔ چهارم حزب در استکهلم شرکت کرد – اولین سفرش به خارج از امپراتوری روسیه.[۹۱] در کنفرانس، اعضای حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه — با اکثریتی منشویکی — توافق کردند که از سرقت مسلحانه برای جمع‌آوری بودجه استفاده نکنند.[۹۲] لنین و استالین با این تصمیم مخالف بودند[۹۳] و بعدها به‌طور خصوصی در مورد چگونگی ادامه سرقت‌ها برای کمک به بلشویک‌ها بحث کردند.[۹۴]

استالین در ژوئیه ۱۹۰۶ در مراسمی در کلیسایی ارتدوکس در سناکی با کاتو سوانیدزه ازدواج کرد.[۹۵] در مارس ۱۹۰۷ او پسری به نام یاکوف زایید.[۹۶] تا آن سال — به گفتهٔ رابرت سرویس، مورخ — استالین «بلشویک پیشروی گرجستان» شده بود.[۹۷] او در پنجمین کنگرهٔ حزب که در تاریخ مه–ژوئن ۱۹۰۷ در کلیسای برادری لندن برگزار شد، شرکت کرد.[۹۸] استالین پس از بازگشت به تفلیس، سرقت از کاروان بزرگ انتقال پول به بانک امپراتوری را در ژوئن ۱۹۰۷ سازماندهی کرد. سارقانِ او با تیراندازی و بمب‌های دست‌ساز به کاروان مسلح در میدان اریوانسکی حمله بردند. حدود ۴۰ نفر کشته شدند اما همهٔ سارقان زنده فرار کردند.[۹۹] استالین پس از این سرقت، به همراه همسر و پسرش در باکو ساکن شد.[۱۰۰] در آنجا منشویک‌ها به خاطر این سرقت با استالین درگیر شدند و رای به اخراج او از حزب سوسیال دموکرات دادند، اما او به ایشان محلی نداد.[۱۰۱]

عکس بازداشت استالین که در سال ۱۹۱۱ توسط پلیس مخفی تزاری تهیه شده است

استالین در باکو به سلطهٔ بلشویک‌ها بر شاخه محلی حزب کمک[۱۰۲] و دو روزنامهٔ بلشویکی به نام‌های باکینسکی پرولتاری و گودوک («سوت») منتشر کرد.[۱۰۳] در اوت ۱۹۰۷، او در کنگرهٔ هفتم بین‌الملل دوم — سازمانی سوسیالیستی بین‌المللی — در اشتوتگارت آلمان شرکت کرد.[۱۰۴] در نوامبر ۱۹۰۷ همسرش بر اثر تیفوس درگذشت[۱۰۵] و استالین پسرش را نزد خانوادهٔ همسرش در تفلیس گذاشت.[۱۰۶] او در باکو گروهی مسلح گرد آورد[۱۰۷] و به حمله به صدتایی‌های سیاه و جمع‌آوری پول از طریق حفاظت مسلحانه و جعل اسکناس ادامه داد.[۱۰۸] آن‌ها همچنین فرزندان چند تن از ثروتمندان را برای باج‌گیری ربودند.[۱۰۹] او در اوایل ۱۹۰۸ به شهر ژنو سوئیس سفر کرد تا با لنین و گئورگی پلخانف مارکسیست برجستهٔ روس ملاقات کند، اگرچه پلخانف را نپسندید.[۱۱۰]

در مارس ۱۹۰۸ استالین دستگیر و به زندان بایلوف باکو منتقل شد.[۱۱۱] در آنجا رهبر بلشویک‌های زندانی شد، محافل بحث شکل داد و مظنونان به خبرچینی را می‌کشت.[۱۱۲] او سرانجام برای دو سال به روستای سولویچگودسک در استان ولوگدا تبعید شد و در فوریهٔ ۱۹۰۹ خود را به آنجا رساند.[۱۱۳] او در ماه ژوئن از روستا فرار کرد و با لباس مبدل زنانه به شهر کوتلاس و از آنجا به سن پترزبورگ رفت.[۱۱۴] در مارس ۱۹۱۰ دوباره دستگیر و به سولویچگودسک بازگردانده شد.[۱۱۵] در این زمان حداقل با دو زن رابطه داشت؛ ماریا کوزاکووا، صاحب خانه‌اش و بعدها مادر پسر دومش کنستانتین، یکی از این زنان بود.[۱۱۶] در ژوئن ۱۹۱۱ به استالین اجازهٔ نقل مکان به وولوگدا داده شد و در دو ماه اقامتش با پلاگیا اونفریوا رابطه داشت.[۱۱۷][۱۱۸] استالین باری دیگر به سن پترزبورگ فرار کرد[۱۱۹] تا اینکه در سپتامبر ۱۹۱۱ دستگیر و به تبعید سه سالهٔ دیگری در ولوگدا محکوم شد.[۱۲۰]

۱۹۱۲–۱۹۱۷: ترقی به کمیتهٔ مرکزی و سردبیری پراودا

اولین شمارهٔ پراودا، روزنامهٔ بلشویکی که استالین سردبیر آن بود

در ژانویهٔ ۱۹۱۲ که استالین در تبعید بود، اولین کمیتهٔ مرکزی بلشویکی در کنفرانس پراگ انتخاب شد.[۱۲۱] اندکی پس از کنفرانس، لنین و گریگوری زینوویف تصمیم گرفتند استالین را وارد کمیته کنند.[۱۲۱] استالین که همچنان در وولوگدا به سر می‌برد، موافقت کرد و تا پایان عمر عضو کمیتهٔ مرکزی باقی ماند.[۱۲۲] لنین معتقد بود استالینِ گرجی به جلب حمایت اقلیت‌های قومی امپراتوری برای بلشویک‌ها کمک خواهد کرد.[۱۲۳] در فوریهٔ ۱۹۱۲، استالین دوباره به سن پترزبورگ گریخت [۱۲۴] و موظف شد تا روزنامهٔ هفتگی بلشویک‌ها به نام زوزدا (اختر) را به روزنامه‌ای روزانه با نام پراودا (حقیقت) تبدیل کند.[۱۲۵] این روزنامهٔ جدید در آوریل ۱۹۱۲ منتشر شد،[۱۲۶] هرچند نقش استالین به عنوان سردبیر مخفی ماند.[۱۲۶]

در ماه مهٔ ۱۹۱۲، او دوباره دستگیر و در زندان اسپالرنی زندانی شد و سپس به سه سال تبعید در سیبری محکوم گردید.[۱۲۷] در ژوئیه، او به روستای ناریما در سیبری رسید.[۱۲۸] استالین آنجا با یاکوف اسوردلوف، بلشویکی دیگر، هم‌اتاقی بود.[۱۲۹] پس از دو ماه، استالین و سوردلوف به سن پترزبورگ فرار کردند.[۱۳۰] در مدت کوتاه اقامت در تفلیس، استالین و گروه مسلح او برای حمله به یک کالسکهٔ پستی برنامه‌ریزی کردند که در طی آن بیشتر اعضای گروه — اما نه خود استالین — توسط مقامات دستگیر شدند.[۱۳۱] استالین به سن پترزبورگ بازگشت و به ویراستاری و نوشتن مقالات پراودا ادامه داد.[۱۳۲]

استالین در سال ۱۹۱۵

پس از انتخابات دومای اکتبر ۱۹۱۲ که شش بلشویک و شش منشویک به آن راه یافتند، استالین مقالاتی در حمایت از آشتی بین دو جناح مارکسیستی نوشت که باعث شد لنین از او انتقاد کند.[۱۳۳] در اواخر سال ۱۹۱۲، استالین دو بار برای دیدار با لنین به کراکوف در اتریش-مجارستان رفت[۱۳۴] و سرانجام تسلیم مخالفت لنین با اتحاد مجدد با منشویک‌ها شد.[۱۳۵] در ژانویهٔ ۱۹۱۳، استالین به وین سفر کرد[۱۳۶] و در آنجا به بررسی «مسئلهٔ ملی» پرداخت – اینکه بلشویک‌ها باید چه سیاستی برای اقلیت‌های ملی و قومی امپراتوری روسیه اتخاذ کنند.[۱۳۷] لنین که استالین را به نوشتن مقاله‌ای در این زمینه تشویق می‌کرد،[۱۳۸] می‌خواست با پیشنهاد حق جدایی از دولت روسیه این گروه‌ها را به سمت آرمان بلشویک‌ها جذب کند، اما همچنین امیدوار بود که آن‌ها بخشی از روسیهٔ آینده تحت حکومت بلشویک‌ها باقی بمانند.[۱۳۹]

مقالهٔ استالین به نام مارکسیسم و مسئلهٔ ملی[۱۴۰] اولین بار در شماره‌های مارس، آوریل و مهٔ ۱۹۱۳ مجلهٔ بلشویکی روشنگری منتشر شد و مورد پسند لنین قرار گرفت.[۱۴۱][۱۴۲] طبق گفتهٔ مونتفیوره، این «معروف‌ترین اثر استالین» بود.[۱۳۹] این مقاله با نام مستعار «ک. استالین» منتشر شد،[۱۴۱] نامی که او از سال ۱۹۱۲ استفاده می‌کرد[۱۴۳] و از کلمهٔ روسی «فولاد» (استال) مأخوذ و «مرد پولادین» ترجمه شده است.[۱۴۴][۱۴۵] شاید استالین قصد داشته از نام مستعار لنین تقلید کند.[۱۴۶] او تا پایان عمر نام «استالین» را حفظ کرد، احتمالاً چون مقاله‌ای که میان بلشویک‌ها معروفش کرده بود تحت این نام منتشر شده بود.[۱۴۷]

مقامات تزاری در فوریهٔ ۱۹۱۳ استالین را پس از بازگشت به سن پترزبورگ دستگیر کردند.[۱۴۸] او به چهار سال تبعید به توروخانسک در سیبری محکوم شد که فرار از آن بس دشوار بود.[۱۴۹] استالین در اوت به روستای موناستیرسکویه رسید، هرچند پس از چهار هفته به آبادی کوستینو منتقل شد.[۱۵۰] در مارس ۱۹۱۴، مقامات به دلیل نگرانی از احتمال فرارش او را به روستای کورهیکا در مدار شمالگان منتقل کردند.[۱۵۱] استالین در این روستا با زنی به نام لیدیا پریپرگینا رابطه داشت که در آن زمان ۱۴ ساله بود.[۱۵۲] فرزند آنها حوالی دسامبر ۱۹۱۴ به دنیا آمد، اما زود درگذشت.[۱۵۳] دومین فرزندشان، الکساندر، حدود آوریل ۱۹۱۷ متولد شد.[۱۵۴] استالین در کورهیکا در میان مردم بومی تونگوز و اوستیاک زندگی می‌کرد[۱۵۵] و بخش زیادی از وقت خود را به ماهیگیری می‌گذراند.[۱۵۶]

۱۹۱۷: انقلاب روسیه

استالین در تبعید بود که روسیه وارد جنگ جهانی اول شد. در اکتبر ۱۹۱۶ استالین و سایر بلشویک‌های تبعیدی به ارتش روسیه فراخوانده شدند و موناستیرسکویه را ترک کردند.[۱۵۷] آنها در فوریهٔ ۱۹۱۷ به کراسنویارسک رسیدند[۱۵۸] اما پزشکی به دلیل معلولیت دست استالین او را برای خدمت نامناسب تشخیص داد.[۱۵۹] او که می‌بایست چهار ماه دیگر تبعید خود می‌گذراند، درخواست کرد این مدت را در شهر آچینسک نزدیک آنجا سپری کند که پذیرفته شد.[۱۶۰] در زمان وقوع انقلاب فوریه، استالین در این شهر بود؛ شورش‌هایی در پتروگراد — سن پترزبورگ سابق — درگرفت و تزار نیکلای دوم برای فرار از سرنگونی خشن، از سلطنت کناره‌گیری کرد. امپراتوری روسیه به یک جمهوری دوفاکتو تبدیل گردید که توسط دولت موقتی تحت سلطهٔ لیبرال‌ها اداره می‌شد.[۱۶۱] استالین با روحیه‌ای سرخوش در ماه مارس با قطار به پتروگراد سفر کرد.[۱۶۲] در آنجا، استالین و رفیق بلشویکش لو کامنف پراودا را به دست گرفتند[۱۶۳] و استالین به عنوان نمایندهٔ بلشویک‌ها در کمیتهٔ اجرایی شورای پتروگراد — شورای قدرتمند کارگران شهر — منصوب شد.[۱۶۴] در آوریل، استالین در انتخابات بلشویک‌ها برای کمیته مرکزی حزب سوم شد؛ لنین اول شده بود و زینوویف دوم.[۱۶۵] این امر جایگاه ارشد استالین را در حزب نشان می‌داد.[۱۶۶]

دولت فعلیِ زمین‌داران و سرمایه‌داران باید با یک دولت جدید، دولتی از کارگران و دهقانان جایگزین شود.
شبه‌دولتِ موجود که توسط مردم انتخاب نشده و پاسخگوی مردم نیست، باید با دولتی که توسط مردم به رسمیت شناخته می‌شود، توسط نمایندگان کارگران، سربازان و دهقانان انتخاب شده و در برابر نمایندگانشان پاسخگو باشد، جایگزین شود.

— سرمقاله استالین در پراودا، اکتبر ۱۹۱۷[۱۶۷]

استالین در سازماندهی قیام روزهای ژوئیه، نمایش مسلحانهٔ قدرت توسط بلشویک‌ها، مشارکت کرد.[۱۶۸] پس از سرکوب تظاهرات، دولت موقت سرکوب بلشویک‌ها را شدت بخشید و به پراودا حمله کرد.[۱۶۹] استالین در جریان این حمله لنین را مخفیانه از دفتر روزنامه بیرون برد و مسئولیت امنیت او را بر عهده گرفت. او لنین را ابتدا در خانه‌های امن پتروگراد پنهان و نهایتاً به رازلیف منتقل کرد.[۱۷۰] در غیاب لنین، استالین به نوشتن پراودا ادامه داد و رهبر موقت بلشویک‌ها شد. او همچنین بر ششمین کنگرهٔ حزب که به صورت مخفی برگزار شد، نظارت داشت.[۱۷۱] لنین از بلشویک‌ها درخواست می‌کرد قدرت را از طریق کودتا علیه دولت موقت در دست بگیرند. استالین و لئون تروتسکی — از بلشویک‌های ارشد — هر دو از طرح لنین حمایت کردند، اما کامنف و سایر اعضای حزب در آغاز مخالف بودند.[۱۷۲] لنین به پتروگراد بازگشت و در جلسهٔ ۱۰ اکتبر کمیتهٔ مرکزی رای اکثریت را به نفع کودتا به دست آورد.[۱۷۳]

در ۲۴ اکتبر، پلیس به دفتر روزنامهٔ بلشویک‌ها حمله کرد و ماشین‌آلات و دستگاه‌های چاپ را از بین برد؛ استالین توانست برخی از این تجهیزات را برای ادامه فعالیت‌های خود حفظ کند.[۱۷۴] در سحرگاه ۲۵ اکتبر، استالین همراه با لنین در جلسهٔ کمیتهٔ مرکزی در مؤسسهٔ اسمولنی حضور یافت. کودتای بلشویکی — انقلاب اکتبر — از آنجا هدایت می‌شد.[۱۷۵] شبه‌نظامیان بلشویکی ایستگاه برق پتروگراد، ادارهٔ پست اصلی، بانک دولتی، مرکز تلفن و چندین پل را تصرف کردند.[۱۷۶] کشتی بلشویکی آئورورا به سمت کاخ زمستانی آتش گشود؛ نمایندگان دولت موقت تسلیم و توسط بلشویک‌ها دستگیر شدند.[۱۷۷] اگرچه از استالین خواسته شده بود نمایندگان بلشویکِ دومین کنگرهٔ شوراها را در جریان تحولات جاری قرار دهد، اما نقش او در کودتا روشن نبود.[۱۷۸] تروتسکی و دیگر مخالفان بعدی استالین از این موضوع به عنوان مدرکی بر کم‌اهمیت بودن نقش او در کودتا استفاده می‌کردند، اما مورخان امروزه این ادعا را رد می‌کنند.[۱۷۹] به گفتهٔ اولگ خلوینیوک، استالین «در [انقلاب اکتبر] به عنوان بلشویکی ارشد، عضو کمیتهٔ مرکزی حزب و سردبیر روزنامهٔ اصلی آن، نقش مهمی ایفا کرد.» ؛[۱۸۰] به‌طور مشابه، استفن کوتکین می‌گوید استالین در جریان مقدمات کودتا «در قلب رویدادها» بوده است.[۱۸۱]

در دولت لنین

۱۹۱۷–۱۹۱۸: تثبیت قدرت

استالین در سال ۱۹۱۷ به عنوان کمیسر خلق

لنین در ۲۶ اکتبر ۱۹۱۷ خود را رئیس دولت جدید موسوم به شورای کمیسرهای خلق (سوویناکوم) اعلام کرد.[۱۸۲] استالین از تصمیم لنین برای عدم تشکیل ائتلاف با منشویک‌ها و حزب سوسیالیست انقلابی حمایت کرد، اگرچه آنها نهایتاً با سوسیالیست‌های انقلابی چپ دولت ائتلافی تشکیل دادند.[۱۸۳] استالین به همراه لنین، تروتسکی و سووردلوف، بخشی از هیئت رهبری چهار نفرهٔ غیررسمی دولت شد.[۱۸۴] دفتر کار استالین در مؤسسهٔ اسمولنی، نزدیک دفتر کار لنین، قرار داشت[۱۸۵] و او و تروتسکی تنها افرادی بودند که بدون قرار ملاقات اجازهٔ ورود به اتاق مطالعهٔ لنین را داشتند.[۱۸۶] با اینکه استالین به اندازهٔ لنین یا تروتسکی شناخته شده نبود،[۱۸۷] اما اهمیتش میان بلشویک‌ها افزایش یافته بود.[۱۸۸] او نیز فرمان‌های لنین برای تعطیلی روزنامه‌های مخالف را امضا کرد[۱۸۹] و به همراه سووردلوف جلسات کمیته‌ای را ریاست می‌کرد که وظیفهٔ تدوین قانون اساسی برای جمهوری فدراتیو سوسیالیستی روسیه شوروی را بر عهده داشت.[۱۹۰] استالین قویاً از تصمیم لنین برای تشکیل سازمان امنیت چکا و «وحشت سرخ» که به دنبالش آمد، حمایت کرد. او می‌گفت خشونت دولتی برای قدرت‌های سرمایه‌داری ابزار مؤثری بوده است و برای دولت شوروی نیز همین‌طور خواهد بود.[۱۹۱] استالین برخلاف بلشویک‌های ارشد مانند کامنف و نیکلای بوخارین، هرگز نسبت به رشد سریع و گسترش چکا و وحشت سرخ ابراز نگرانی نکرد.[۱۹۱]

استالین پس از کناره‌گیری از سردبیری پراودا[۱۹۲] به عنوان کمیسر خلق برای امور ملیت‌ها منصوب شد.[۱۹۳] او نادژدا آلیلیوا را منشی خود و با او ازدواج کرد،[۱۹۴] اگرچه تاریخ دقیق ازدواجشان مشخص نیست.[۱۹۵] در نوامبر ۱۹۱۷، او «حکم ملیت» را امضا کرد که به اقلیت‌های قومی و ملی ساکن در روسیه حق جدایی و تعیین سرنوشت داد.[۱۹۶] این صرفاً فرمانی استراتژیک بود؛ بلشویک‌ها می‌خواستند حمایت اقلیت‌های قومی را جلب کنند، اما امیدوار بودند که آنها عملاً استقلال نخواهند.[۱۹۷] همان ماه، او برای مذاکره با حزب سوسیال دموکرات فنلاند به هلسینکی سفر کرد و در دسامبر درخواست استقلال فنلاند را پذیرفت.[۱۹۷] ادارهٔ او بودجه برای تأسیس روزنامه و مدرسه به زبان‌های اقلیت‌های قومی اختصاص داد.[۱۹۸] سوسیالیست‌های انقلابی از صحبت‌های استالین دربارهٔ فدرالیسم و تعیین سرنوشت ملی به عنوان نمایشی برای سیاست‌های متمرکز کننده و امپریالیستی سوویناکوم انتقاد می‌کردند.[۱۹۰]

به دلیل تداوم جنگ جهانی اول که روسیه در آن با قدرت‌های مرکز — آلمان و اتریش-مجارستان — در جنگ بود، دولت لنین در مارس ۱۹۱۸ از پتروگراد به مسکو نقل مکان کرد. استالین، تروتسکی، سووردلوف و لنین در کرملین ساکن شدند.[۱۹۹] استالین از تمایل لنین برای امضای آتش‌بس با نیروهای مرکز علی‌رغم از دست رفتن اراضی روسیه حمایت کرد.[۲۰۰] او این امر را ضروری می‌دانست زیرا برخلاف لنین، متقاعد نشده بود که اروپا در آستانهٔ انقلاب پرولتری است.[۲۰۱] سرانجام لنین سایر بلشویک‌های ارشد را متقاعد کرد که منجر به امضای پیمان برست-لیتوفسک در مارس ۱۹۱۸ شد.[۲۰۲] این معاهده مناطق وسیعی از سرزمین و منابع امپراتوری سابق روسیه را به نیروهای مرکز واگذار و بسیاری از مردم روسیه را خشمگین کرد. سوسیالیست‌های انقلابی چپ به همین دلیل از دولت ائتلافی کناره‌گیری کردند.[۲۰۳] حزب حاکم سوسیال دموکرات کارگری مدتی بعد به حزب کمونیست روسیه تغییر نام داد.[۲۰۴]

۱۹۱۸–۱۹۲۱: فرماندهی نظامی

پس از به قدرت رسیدن بلشویک‌ها، لشکریان راست‌گرا و چپ‌گرا علیه آن‌ها متحد شدند که مسبب جنگ داخلی روسیه شد.[۲۰۵] در ماه مهٔ ۱۹۱۸، در بحبوحهٔ کمبود مواد غذایی، سووناکوم استالین را به تزاریتسین فرستاد تا مسئولیت تهیهٔ غذا در جنوب روسیه را بر عهده بگیرد.[۲۰۶] او که مشتاق بود خود را به عنوان یک فرمانده ثابت کند،[۲۰۷] به محض ورود کنترل عملیات نظامی منطقه‌ای را به دست گرفت.[۲۰۸] او با دو نظامی — کلیمنت ووراشیلوف و سیمیون بودیونی — دوست شد که هستهٔ پایگاه حمایت نظامی و سیاسی او را تشکیل می‌دادند.[۲۰۹] استالین با این باور که پیروزی با برتری عددی تضمین می‌شود، تعداد زیادی از نیروهای ارتش سرخ را به نبرد علیه ارتش‌های سفید ضد بلشویکی منطقه فرستاد که منجر به تلفات سنگین شد؛ لنین از این تاکتیک پرهزینه خشنود نبود.[۲۱۰] استالین در تزاریتسین به شاخهٔ محلی چکا دستور داد ضدانقلاب‌های مظنون را — گاه بدون محاکمه — اعدام کنند[۲۱۱] و برخلاف دستور دولت، سازمان‌های نظامی و جمع‌آوری غذا را از متخصصانی طبقهٔ متوسط پاکسازی و برخی از آن‌ها را نیز اعدام کرد.[۲۱۲] استفادهٔ او از خشونت و وحشت دولتی در مقیاس بالاتری از آنچه مطلوب اکثر رهبران بلشویکی بود صورت می‌گرفت؛[۲۱۳] برای مثال، استالین دستور داد چندین روستا را به آتش بکشند تا مطمئن شود برنامهٔ تهیهٔ غذای او رعایت می‌شود.[۲۱۴]

در دسامبر ۱۹۱۸، استالین به پرم فرستاده شد تا تحقیقاتی انجام دهد در مورد اینکه چطور نیروهای سفید الکساندر کولچاک موفق شدند نیروهای سرخ مستقر در آنجا را از بین ببرند.[۲۱۵] او قبل از اینکه به جبههٔ غربی در پتروگراد منصوب شود بین ژانویه و مارس ۱۹۱۹ به مسکو بازگشت.[۲۱۶][۲۱۷] وقتی هنگ سوم سرخ فرار کرد، استالین دستور به اعدام علنی فراری‌های دستگیر شده داد.[۲۱۶] در سپتامبر، او به جبههٔ جنوبی بازگردانده شد.[۲۱۶] استالین در طول جنگ، ارزش خود را به کمیتهٔ مرکزی ثابت کرد و قاطعیت، عزم و تمایل به بر عهده گرفتن مسئولیت در موقعیت‌های درگیری نشان داد.[۲۰۷] همزمان، او دستورها را نادیده می‌گرفت و به‌طور مکرر در واکنش به انتقادات تهدید به استعفا می‌کرد.[۲۱۸] لنین او را در هشتمین کنگرهٔ حزب به دلیل استفاده از تاکتیک‌هایی که منجر به کشته شدن تعداد زیادی از سربازان ارتش سرخ شده بود، توبیخ کرد.[۲۱۹] با این وجود، دولت در نوامبر ۱۹۱۹ به دلیل خدماتش در زمان جنگ، نشان پرچم سرخ را به او اعطا کرد.[۲۲۰]

ژوزف استالین در سال ۱۹۲۰

بلشویک‌ها تا پایان سال ۱۹۱۹ در جنگ داخلی روسیه پیروز شدند.[۲۲۱] سووناکوم توجه خود را به گسترش انقلاب پرولتری در خارج از کشور معطوف کرد و به همین منظور در مارس ۱۹۱۹ کمینترن را تشکیل داد؛ استالین در مراسم افتتاحیهٔ آن شرکت کرد.[۲۲۲] اگرچه استالین اعتقاد لنین مبنی بر اینکه پرولتاریای اروپا در آستانهٔ انقلاب هستند را قبول نداشت، اما اذعان داشت که تا زمانی که روسیهٔ شوروی تنها کشور کمونیست باقی بماند، آسیب‌پذیر خواهد بود.[۲۲۳] پس از درگیری‌های قبلی بین نیروهای لهستانی و روس، جنگ شوروی و لهستان در اوایل سال ۱۹۲۰ آغاز شد. قوای لهستانی در ۷ مه به اوکراین حمله و کی‌یف را تصرف کردند.[۲۲۴] در ۲۶ مه، استالین به جبههٔ جنوب غربی در اوکراین منتقل شد.[۲۲۵] ارتش سرخ در ۱۰ ژوئن کی‌یف را بازپس گرفت و نیروهای لهستان را به داخل کشورشان عقب راند.[۲۲۶] در ۱۶ ژوئیه، کمیتهٔ مرکزی تصمیم گرفت جنگ را به داخل خاک لهستان بکشاند.[۲۲۷] لنین معتقد بود که پرولتاریای لهستانی برای حمایت از روس‌ها علیه دولت یوزف پیلسودسکی شورش خواهند کرد.[۲۲۷] استالین نسبت به این امر هشدار داده بود؛ او معتقد بود که احساسات ملی‌گرایانه باعث خواهد شد طبقهٔ کارگر لهستان از تلاش‌های جنگی دولت خود حمایت کند[۲۲۷] و ارتش سرخ آمادهٔ جنگی تهاجمی نیست و این فرصتی به ارتش‌های سفید می‌دهد تا دوباره در کریمه جان بگیرند و احتمالاً جنگ داخلی را مجدداً شعله‌ور کنند.[۲۲۷] استالین در این موضوع راه به جایی نبرد. پس تصمیم لنین را پذیرفت و از آن حمایت کرد.[۲۲۸] در جبههٔ جنوب غربی، او مصمم به فتح لویو شد؛ با تمرکز بر این هدف، او در اوایل اوت از دستور انتقال نیروهای خود برای کمک به قوای میخائیل توخاچفسکی که به ورشو حمله می‌کردند سرپیچی کرد.[۲۲۹]

در اواسط اوت ۱۹۲۰، لهستانی‌ها پیشروی روس‌ها را عقب راندند و استالین برای شرکت در جلسهٔ پولیتبورو به مسکو بازگشت.[۲۳۰] توخاچفسکی شکست خود در نبرد ورشو را به گردن استالین انداخت.[۲۳۱] در مسکو، لنین و تروتسکی نیز به دلیل رفتار او در جنگ لهستان و شوروی از او انتقاد کردند.[۲۳۲] استالین احساس تحقیر و قدر نادیدن می‌کرد؛ در ۱۷ اوت، او از ارتش استعفا داد که در ۱ سپتامبر پذیرفته شد.[۲۳۳] در کنفرانس نهم بلشویکی در اواخر سپتامبر، تروتسکی استالین را به «اشتباهات استراتژیک» در جنگ متهم کرد.[۲۳۴] تروتسکی ادعا کرد که استالین با سرپیچی از دستور انتقال نیرو، این کارزار را خراب کرده است.[۲۳۵] لنین طرف تروتسکی را گرفت و هیچ‌کس در این کنفرانس از استالین دفاع نکرد.[۲۳۶] استالین احساس رسوا شدن کرد و بیزاری‌اش از تروتسکی افزایش یافت.[۲۱۹] جنگ لهستان و شوروی در ۱۸ مارس ۱۹۲۱ با امضای معاهدهٔ صلح ریگا به پایان رسید.[۲۳۷]

۱۹۲۱–۱۹۲۳: سال‌های پایانی لنین

استالین در سال ۱۹۲۱ با نشان پرچم سرخ

شوروی کشورهای همسایه را تحت سلطهٔ خود می‌خواست؛ در فوریهٔ ۱۹۲۱ به گرجستانِ تحت حکومت منشویک‌ها حمله کرد.[۲۳۸] در آوریل ۱۹۲۱، استالین به ارتش سرخ دستور داد تا برای بازگرداندن کنترل دولت روسیه به ترکستان اعزام شود.[۲۳۹] استالین به عنوان کمیسر خلق برای ملیت‌ها، معتقد بود که هر گروه ملی و قومی باید حق ابراز خویش داشته باشد،[۲۴۰] اما از طریق «جماهیر خودمختار» درون دولت روسیه که در آن می‌توانستند بر امور مختلف منطقه‌ای نظارت داشته باشند.[۲۴۱] برخی از مارکسیست‌ها به دلیل این دیدگاه او را متهم کردند بیش از حد به ملی‌گرایی بورژوایی امتیاز داده است، حال آنکه برخی دیگر متهمش می‌کردند با تلاش برای حفظ این ملت‌ها در درون دولت روسیه، بیش از حد روس‌گراست.[۲۴۰]

قفقاز زادگاه استالین به دلیل ترکیب پیچیدهٔ چند قومیتی‌اش مشکل خاصی به وجود آورد.[۲۴۲] استالین با ایدهٔ جمهوری‌های خودمختار جداگانهٔ گرجستانی، ارمنی و آذربایجانی مخالف بود و استدلال می‌کرد که این‌ها احتمالاً به اقلیت‌های قومی قلمروهای خود تحت ستم خواهند کرد. در عوض، او خواستار «جمهوری سوسیالیستی فدرال ماورای قفقاز» بود.[۲۴۳] حزب کمونیست گرجستان با این امر مخالفت کرد که منجر به «مسئلهٔ گرجستان» شد.[۲۴۴] در اواسط سال ۱۹۲۱، استالین به قفقاز جنوبی بازگشت و در آنجا از کمونیست‌های گرجستانی خواست تا از ملی‌گرایی شوونیستی گرجستانی که اقلیت‌های آبخازی، آسی و آجارستانی را در گرجستان به حاشیه رانده، اجتناب کنند.[۲۴۵] استالین در این سفر با پسرش یاکوف ملاقات کرد و او را به مسکو بازگرداند.[۲۴۶] نادژدا پسر دیگری به نام واسیلی در مارس ۱۹۲۱ به دنیا آورده بود.[۲۴۶]

اعتصابات کارگری و قیام‌های دهقانی پس از جنگ داخلی در سراسر روسیه به راه افتاد. اینان عمدتاً مخالف پروژهٔ جمع‌آوری غذا توسط سووناکوم بودند. لنین در پاسخ به این موضوع اصلاحاتی به نام «سیاست‌های نوین اقتصادی» اعمال کرد که به بازار آزاد می‌مانست.[۲۴۷] در حزب کمونیست نیز آشفتگی داخلی وجود آمده بود، زیرا تروتسکی جناحی را رهبری می‌کرد که خواستار لغو اتحادیه‌های کارگری بود. لنین با این کار مخالف بود و استالین از فرصت برای بسیج مخالفانِ تروتسکی استفاده کرد.[۲۴۸] استالین همچنین پذیرفت مدیریت بخش تحریک و پروپاگاندا در دبیرخانهٔ کمیتهٔ مرکزی را بر عهده بگیرد.[۲۴۹] در کنگرهٔ یازدهم حزب در سال ۱۹۲۲، لنین استالین را به عنوان دبیرکل جدید حزب معرفی کرد. اگرچه نگرانی‌هایی وجود داشت که تصدی این پست جدید علاوه بر پست‌های دیگرش، فشار کاری او را بیش از حد افزایش و قدرت زیادی به او دهد، اما استالین در هر حال به این سمت منصوب شد.[۲۵۰] لنین داشتن متحدی کلیدی در این منصب مهم را سودمند می‌یافت.[۲۵۱]

استالین بیش از حد بی‌ادب است و این نقص که در محیط ما و در روابط ما به عنوان کمونیست کاملاً قابل قبول است، در موقعیت دبیرکل غیرقابل قبول می‌شود؛ بنابراین به رفقا پیشنهاد می‌کنم راهی برای برکناری او از این شغل بیابند و فرد دیگری را به این شغل منصوب کنند که تمایزش با رفیق استالین از جنبه‌های دیگر چنین باشد که او تحمل بیشتری داشته باشد، مؤدب‌تر و نسبت به رفقا توجه بیشتری داشته باشد، کمتر دمدمی مزاج و… باشد.

— وصیت‌نامهٔ لنین، ۴ ژانویهٔ ۱۹۲۳؛[۲۵۲]

در ماه مهٔ ۱۹۲۲، سکتهٔ مغزی شدیدی لنین را تا حدی فلج کرد.[۲۵۳] با اقامت در داچای گورکی، ارتباط اصلی لنین با سووناکوم از طریق استالین بود که منظما از آنجا بازدید می‌کرد.[۲۵۴] لنین دو بار از استالین خواست به تا تهیهٔ سم برای خودکشی کمک کند، اما استالین نپذیرفت.[۲۵۵] با وجود این رفاقت، لنین از آنچه رفتار «آسیایی» استالین می‌نامید خوشش نمی‌آمد و به خواهرش ماریا گفت استالین «باهوش نیست.»[۲۵۶] لنین و استالین بر سر تجارت خارجی با هم بحث می‌کردند. لنین معتقد بود دولت شوروی باید بر تجارت خارجی انحصار داشته باشد، اما استالین نظر گریگوری سوکولنیکف را مقبول می‌یافت مبنی بر اینکه که چنین انحصاری در این مرحله عملی نیست.[۲۵۷] اختلاف دیگری بر سر مسئلهٔ گرجستان رخ داد و لنین از تمایل کمیتهٔ مرکزی گرجستان برای یک جمهوری سوسیالیستی گرجی به جای ایدهٔ استالین برای یک جمهوری ماورای قفقاز حمایت کرد.[۲۵۸]

آنها بر سر ماهیت دولت شوروی هم اختلاف داشتند. لنین خواستار تشکیل فدراسیون جدیدی به نام «اتحاد جماهیر شوروی اروپا و آسیا» بود که تمایل او به گسترش ارضی در دو قاره را نشان می‌داد. او اصرار داشت که دولت روسیه باید به‌طور مساوی با سایر کشورهای شوروی به این اتحادیه بپیوندد.[۲۵۹] استالین اما معتقد بود که این امر احساس استقلال‌طلبی را در میان غیرروس‌ها تشویق می‌کند. استالین در عوض استدلال می‌کرد اقلیت‌های قومی به «جمهوری‌های خودمختار» درون جمهوری سوسیالیستی فدراتیو روسیه شوروی راضی خواهند بود.[۲۶۰] لنین، استالین را به «شوونیسم روس بزرگ» و استالین، لنین را به «لیبرالیسم ملی» متهم کرد.[۲۶۱] سرانجام به مصالحه رسیدند و فدراسیون به «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» تغییر نام داد.[۲۵۹] تشکیل اتحاد جماهیر شوروی در دسامبر ۱۹۲۲ تصویب شد. اگرچه رسماً یک نظام فدرال بود، اما تمام تصمیمات عمده توسط پلیتبوروی حاکم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی در مسکو گرفته می‌شد.[۲۶۲]

اختلافات استالین و لنین شخصی هم شد؛ به ویژه زمانی که استالین در مکالمه‌ای تلفنی با کروپسکایا، همسر لنین، بی‌ادبی کرد، لنین از او عصبانی شد.[۲۶۳] در سال‌های آخر زندگی لنین، کروپسکایا وصیت‌نامهٔ لنین را به رهبران حکومت ارائه کرد که حاوی یادداشت‌هایی تحقیرآمیز دربارهٔ استالین بود. این یادداشت‌ها از رفتارهای بی‌ادبانه و قدرت مفرط استالین انتقاد و پیشنهاد می‌کردند استالین از منصب دبیرکلی برکنار شود.[۲۶۴] برخی از مورخان صحت این متون را زیر سؤال برده‌اند و بر آن‌اند که ممکن است توسط کروپسکایا نوشته شده باشند، زیرا او با استالین اختلافات شخصی داشت؛[۲۶۵] با این حال، استالین هرگز به‌طور علنی تردیدی دربارهٔ اصالت وصیت‌نامهٔ لنین ابراز نکرد.[۲۶۶] اکثر مورخان این سند را بازتابی دقیق از دیدگاه‌های لنین می‌دانند.[۲۶۷] به گفتهٔ بوریس باژانوف، منشی استالین، لنین «به‌طور کلی به رهبری جمعی با تروتسکی در صدر گرایش داشت.»[۲۶۸]

تحکیم قدرت

۱۹۲۴–۱۹۲۷: جانشینی لنین

(از چپ به راست) استالین، آلکسی رایکوف، لو کامنف و گریگوری زینوویف در سال ۱۹۲۵. این سه بعداً با استالین دچار اختلاف و در طول پاکسازی بزرگ اعدام شدند.

لنین در ژانویه ۱۹۲۴ درگذشت.[۲۶۹] استالین مسئول برگزاری مراسم تشییع جنازهٔ او شد و یکی از حاملان تابوتش بود؛ پلیتیورو برخلاف میل همسر لنین جسد او را مومیایی کرد و در آرامگاهی در میدان سرخ مسکو قرار داد.[۲۷۰] این اقدام بخشی از تلاش‌ها برای ایجاد کیش شخصیت لنین بود و در همان سال نام پتروگراد به «لنینگراد» تغییر یافت.[۲۷۱] استالین برای تقویت وجههٔ لنینیستی خود، ۹ سخنرانی دربارهٔ مبانی لنینیسم در دانشگاه سوردلوف ایراد کرد که بعداً به صورت کتاب منتشر شدند.[۲۷۲] در سیزدهمین کنگرهٔ حزب در ماه مهٔ ۱۹۲۴، وصیت‌نامهٔ لنین فقط برای رهبران نمایندگان استانی قرائت شد.[۲۷۳] استالین که از محتوای آن خجلت‌زده شده بود، از دبیرکلی استعفا کرد؛ این فروتنی نجاتش داد و باعث شد در سمتش ابقا شود.[۲۷۴] به گفتهٔ بوریس بازانوف، منشی استالین، استالین از مرگ لنین شادمان بود، گرچه «در ظاهر ماسک غم به چهره زده بود.»[۲۷۵]

استالین به عنوان دبیرکل اختیار تام در انتصاب افراد به دفتر خود داشت و هواداران وفادار خویش را در سراسر حزب و دولت منصوب کرد.[۲۷۶] او اعضای جدید حزب کمونیست که از طبقات پرولتاریایی بودند را به «بلشویک‌های قدیمی» که اغلب فارغ‌التحصیلان دانشگاهی طبقهٔ متوسط بودند ترجیح می‌داد و می‌خواست با انتصاب آنان در سمت‌های مختلف، هوادارانی در مناطق مختلف کشور داشته باشد.[۲۷۷][۲۷۸] استالین تماس زیادی با کارمندان جوان حزب برقرار می‌کرد[۲۷۹] و تمایل به ترفیع درجه باعث می‌شد بسیاری از اعضای شهرستانی به دنبال تحت تأثیر قرار دادن استالین و جلب لطفش باشند.[۲۸۰] استالین همچنین روابط نزدیکی با سه نفر در قلب پلیس مخفی (ابتدا چکا و سپس جایگزین آن، اداره سیاسی دولتی) برقرار کرد: فلیکس ژرژینسکی، گنریخ یاگودا و ویاچسلاو منژینسکی.[۲۸۱] او اوقات خصوصی خود را بین آپارتمان کرملین و داچایی در زوبالوا تقسیم می‌کرد؛[۲۸۲] همسرش در فوریهٔ ۱۹۲۶ دختری به نام سوتلانا به دنیا آورد.[۲۸۳]

پس از مرگ لنین، شخصیت‌های مختلفی در مبارزه برای جانشینی او ظهور کردند: در کنار استالین؛ تروتسکی، زینوویف، کامنف، بوخارین، آلکسی رایکوف و میخائیل تومسکی در این رقابت حضور داشتند.[۲۸۴] استالین تروتسکی را که بشخصه از او متنفر بود[۲۸۵] مانع اصلی تسلط خود بر حزب می‌دید.[۲۸۶] استالین با کامنف و زینوویف زمان بیماری لنین ترویکایی غیررسمی علیه تروتسکی تشکیل دادند.[۲۸۷] زینوویف از افزایش قدرت استالین نگران بود، اما در کنگرهٔ سیزدهم به عنوان وزنهٔ تعادلی مقابل تروتسکی از او حمایت کرد زیرا تروتسکی رهبری جناحی حزبی به نام «اپوزیسیون چپ» را بر عهده گرفته بود.[۲۸۸] اپوزیسیون چپ معتقد بودند سیاست‌های نوین اقتصادی بیش از حد به سرمایه‌داران امتیاز می‌دهد و به استالین به دلیل حمایت از این سیاست لقب «راست‌گرا» دادند.[۲۸۹] استالین گروهی از حامیان خود در کمیتهٔ مرکزی ایجاد کرد[۲۹۰] و اپوزیسیون چپ به تدریج از مناصب تأثیرگذار خود برکنار شدند.[۲۹۱] بوخارین از استالین حمایت کرد زیرا مانند استالین معتقد بود برنامه‌های اپوزیسیون چپ شوروی را به بی‌ثباتی خواهد کشاند.[۲۹۲]

استالین و نزدیکانش آناستاس میکویان و گریگوری ارژنیکیدزه در تفلیس، ۱۹۲۵

استالین در اواخر سال ۱۹۲۴ علیه کامنف و زینوویف دورخیز و حامیانشان را از موقعیت‌های کلیدی بیرون کرد.[۲۹۳] در سال ۱۹۲۵، این دو به مخالفت علنی با استالین و بوخارین روی آوردند.[۲۹۴] آنها در چهاردهمین کنگرهٔ حزب در دسامبر، حملاتی علیه جناح استالین به راه انداختند، اما ناموفق بودند.[۲۹۵] استالین به نوبهٔ خود کامنف و زینوویف را متهم کرد که دوباره فعالیت‌های جناحی و در نتیجه بی‌ثباتی را بر حزب تحمیل کرده‌اند.[۲۹۵] در اواسط سال ۱۹۲۶، کامنف و زینوویف با حامیان تروتسکی همراه شدند تا گروه «مخالفان متحد» را علیه استالین تشکیل دهند؛[۲۹۶] اینان در اکتبر تحت تهدید اخراج با توقف فعالیت‌های جناحی موافقت کردند و بعداً بر اساس دستور استالین، به‌طور علنی از نظرات خود دست کشیدند.[۲۹۷] مباحثات جناحی ادامه یافت و استالین در اکتبر و سپس دسامبر ۱۹۲۶ و دوباره در دسامبر ۱۹۲۷ تهدید به استعفا کرد.[۲۹۸] در اکتبر ۱۹۲۷، زینوویف و تروتسکی از کمیتهٔ مرکزی برکنار شدند؛[۲۹۹] تروتسکی به قزاقستان تبعید و بعداً در سال ۱۹۲۹ از کشور اخراج شد.[۳۰۰] برخی از اعضای مخالفان متحد که ابراز ندامت کرده بودند، بعداً به دولت بازگشتند.[۳۰۱]

حال استالین رهبر معظم حزب بود،[۳۰۲] اگرچه رئیس دولت نبود. او این مقام را به متحد کلیدی خود، ویاچسلاو مولوتف، محول کرده بود.[۳۰۳] از دیگر حامیان مهمش در پلیتبورو وروشیلوف، لازار کاگانویچ و گریگوری ارژنیکیدزه بودند[۳۰۴] که خیال استالین را از حضور متحدانش در نهادهای مختلف آسوده می‌ساخت.[۳۰۵] به گفتهٔ مونتفیوره، در این مقطع «استالین رهبر الیگارشی بود، اما به هیچ وجه دیکتاتور نبود.»[۳۰۶] نفوذ در حال افزایش او در نامگذاری مکان‌های مختلف به افتخار او قابل مشاهده است؛ در ژوئن ۱۹۲۴ شهر معدنی یوزوفکا در اوکراین به استالینو[۳۰۷] و در آوریل ۱۹۲۵، تساریتسین با دستور میخائیل کالینین و آول انوکیدزه به استالینگراد تغییر نام یافت.[۳۰۸]

در سال ۱۹۲۶، استالین کتاب اندر مسائل لنینیسم را منتشر کرد؛[۳۰۹] او مفهوم «سوسیالیسم در یک کشور» را دیدگاه صحیح لنینیستی نمایاند. اما این با دیدگاه‌های مرسوم بلشویکی در تضاد بود زیرا بلشویک‌ها معتقد بودند سوسیالیسم را نمی‌توان در یک کشور به تنهایی برپایی کرد و تنها از طریق فرایند انقلاب جهانی قابل دستیابی است.[۳۰۹]

۱۹۲۷–۱۹۳۱: نابودی کولاک‌ها، کلکتیویزاسیون و صنعتی‌سازی

سیاست اقتصادی

ما از کشورهای پیشرفته پنجاه تا صد سال عقب افتاده‌ایم. ما باید این شکاف را در ده سال پر کنیم. یا این کار را انجام می‌دهیم یا له خواهیم شد. این چیزی است که تعهدات ما در قبال کارگران و دهقانان اتحاد جماهیر شوروی به ما دیکته می‌کند.

— استالین، فوریهٔ ۱۹۳۱[۳۱۰]

اتحاد جماهیر شوروی از نظر توسعهٔ صنعتی عقب‌تر از کشورهای غربی[۳۱۱] و با کمبود غلات مواجه بود؛ میزان تولید گندم در سال ۱۹۲۷ تنها ۷۰٪ سال قبل بود.[۳۱۲] دولت استالین از حملهٔ احتمالی ژاپن، فرانسه، بریتانیا، لهستان و رومانی بیم داشت.[۳۱۳] بسیاری از کمونیست‌ها، از جمله در کومسومول، او.گ.پ.او. و ارتش سرخ، مشتاق بودند از سیاست‌های نوین اقتصادی و رویکرد بازارمحور آن خلاص شوند؛[۳۱۴] آن‌ها کسانی که از این سیاست سود می‌بردند — دهقانان ثروتمند معروف به «کولاک» و صاحبان مشاغل کوچک یا «نپ‌من‌ها» — دل خوشی نداشتند.[۳۱۵] در این مقطع، استالین سیاست‌های نوین اقتصادی را رها کرد که او را در طیف گرایش‌های اقتصادی حتی به چپ‌تر از تروتسکی یا زینوویف سوق داد.[۳۱۶]

در اوایل سال ۱۹۲۸، استالین به نووسیبیرسک سفر کرد، زیرا مدعی بود کولاک‌ها غلات خود را آنجا احتکار می‌کنند. او دستور داد کولاک‌ها دستگیر و غلاتشان مصادره شود. استالین بخش زیادی از غلات منطقه را در فوریه با خود به مسکو بازگرداند.[۳۱۷] به دستور استالین، گروه‌های تأمین غلات در سراسر سیبری غربی و اورال پدید آمدند و بین اینان با دهقانان درگیری‌های خشونت‌آمیزی رخ داد.[۳۱۸] استالین اعلام کرد کولاک‌ها و «دهقانان میانه» باید برای تحویل محصولات خود تحت فشار قرار بگیرند.[۳۱۹] بوخارین و چندین عضو دیگر کمیتهٔ مرکزی این اقدام را درست نمی‌یافتند و عصبانی بودند که با آن‌ها مشورت نشده است.[۳۲۰] در ژانویهٔ ۱۹۳۰، پولیتبورو تصویب کرد طبقهٔ کولاک بین بروند؛ کولاک‌های متهم دستگیر و به مناطق دیگر کشور یا اردوگاه‌های کار اجباری تبعید شدند.[۳۲۱] تعداد زیادی در طول سفر جان باختند.[۳۲۲] تا ژوئیهٔ ۱۹۳۰، بیش از ۳۲۰ هزار خانوار تحت تأثیر سیاست کولاک‌زدایی قرار گرفتند.[۳۲۱] به گفتهٔ دیمیتری ولکوگونوف، زندگی‌نامه‌نویس استالین، نابودی کولاک‌ها «اولین وحشت جمعی بود که استالین در کشور اعمال کرد.»[۳۲۳]

آلکسی استاخانوف به همراه یک معدنچی؛ دولت استالین جنبش استاخانوفیت را برای تشویق به کار بیشتر آغاز کرد.[۳۲۴]

در سال ۱۹۲۹، پولیتبورو سیاست کلکتیویزاسیون (تجمیع و ادارهٔ جمعی زمین‌های کشاورزی) را اعلام کرد.[۳۲۵] مزارع جمعی «کلخوز» و مزارع دولتی «سوخوز» تأسیس شدند.[۳۲۶] استالین پیوستن کولاک‌ها به این مزارع را ممنوع کرد.[۳۲۷] اگرچه پیوستن به این طرح رسماً داوطلبانه بود، بسیاری از دهقانان به آن‌ها ملحق شدند زیرا از سرنوشت کولاک‌ها می‌ترسیدند؛ برخی دیگر در فضایی آمیخته به ارعاب و خشونت از سوی هواداران حزب به این مزارع پیوستند.[۳۲۸] تا سال ۱۹۳۲، حدود ۶۲٪ از خانوارهای کشاورز بخشی از مزارع جمعی بودند و این رقم تا سال ۱۹۳۶ به ۹۰٪ افزایش یافت.[۳۲۹] بسیاری از این دهقانان بابت از دست دادن مزارع خصوصی خود ناراحت بودند.[۳۳۰] بهره‌وری مزارع کاهش یافت[۳۳۱] و قحطی در بسیاری از مناطق شیوع پیدا کرد.[۳۳۲] پولیتبورو بارها دستور داد به این مناطق کمک‌های غذایی اضطراری ارسال شود.[۳۳۳]

قیام‌های مسلحانه دهقانی علیه کولاک‌ستیزی و کلکتیویزاسیون در اوکراین، قفقاز شمالی، جنوب روسیه و آسیای مرکزی به وقوع پیوست و در مارس ۱۹۳۰ به اوج خود رسید؛ این قیام‌ها توسط ارتش سرخ سرکوب شد.[۳۳۴] استالین با انتشار مقاله‌ای به این شورش‌ها واکنش نشان داد و تأکید کرد که کلکتیویزاسیون داوطلبانه است و خشونت و افراط‌های دیگر را به گردن مقامات محلی انداخت.[۳۳۵] بوخارین، با وجود سال‌ها رفاقت با استالین، نگرانی خود را از این سیاست‌ها ابراز کرد؛ او آن‌ها را بازگشت به «کمونیسم جنگی» لنین می‌دانست و معتقد بود شکست خواهند خورد. او نتوانست حمایت حزب را برای مخالفت با اصلاحات جلب کند.[۳۳۶] در نوامبر ۱۹۲۹، استالین او را از پولیتبورو برکنار کرد.[۳۳۷]

به‌طور رسمی، اتحاد شوروی می‌گفت اقتصاد بازار «غیرمنطقی» و «پر از اسراف» را با اقتصادی دستوری بر اساس چارچوبی بلندمدت، دقیق و علمی جایگزین کرده است؛ اما در واقع، اقتصاد شوروی بر اساس دستور مقطعی و بدون برنامه از مرکز بنا شده بود که اغلب با هدف رسیدن به اهداف کوتاه مدت صادر می‌شدند.[۳۳۸] در سال ۱۹۲۸، «برنامه پنج‌سالهٔ اول» با تمرکز بر توسعهٔ صنایع سنگین آغاز شد؛[۳۳۹] این طرح یک سال زودتر از موعد در سال ۱۹۳۲ به اتمام رسید.[۳۴۰] شوروی تحول اقتصادی عظیمی را تجربه کرد.[۳۴۱] معادن جدیدی افتتاح، شهرهای جدید مثل ماگنیتوگورسک ساخته و کار بر روی کانال دریای سفید–بالتیک آغاز شد.[۳۴۱] میلیون‌ها دهقان به شهرها نقل مکان کردند، اگرچه ساخت و ساز مسکن شهری نمی‌توانست پاسخگوی تقاضا باشد.[۳۴۱] با خرید ماشین‌آلات خارجی، بدهی‌های زیادی انباشته شد.[۳۴۲]

بسیاری از پروژه‌های بزرگ ساختمانی، از جمله کانال دریای سفید-بالتیک و متروی مسکو، عمدتاً با نیروی کار اجباری ساخته شدند.[۳۴۳] آنچه از سلطهٔ کارگران بر صنعت مانده بود از بین رفت و اختیارات و امتیازات مدیران کارخانه‌ها افزایش یافت؛[۳۴۴] استالین از نابرابری دستمزد دفاع کرد و گفت مارکس معتقد بود این مسئله در مراحل اولیهٔ سوسیالیسم ضروری است.[۳۴۵] برای تقویت میزان کار، مجموعه‌ای از مدال‌ها و جوایز و همچنین جنبش استاخانوفیت ایجاد شدند.[۳۲۴] پیام استالین این بود که سوسیالیسم در شوروی در مسیر برپایی و سرمایه‌داری در بحبوحهٔ سقوط وال‌استریت در حال فروپاشی است.[۳۴۶] سخنرانی‌ها و مقالات استالین نشان می‌دهد او آرمان‌شهری از اتحاد جماهیر شوروی در سر داشت که به درجات رفیع توسعهٔ انسانی خواهد رسید و «انسان جدید شورویایی» را خلق خواهد کرد.[۳۴۷]

سیاست فرهنگی و خارجی

استالین در سال ۱۹۲۸ اعلام کرد جنگ طبقاتی بین پرولتاریا و دشمنانشان با پیشرفت سوسیالیسم تشدید خواهد شد.[۳۴۸] او دربارهٔ «خطر از جناح راست» — حتی در درون حزب کمونیست — هشدار داد.[۳۴۹] اولین دادگاه نمایشی بزرگ در شوروی، محاکمهٔ شاختا (۱۹۲۸) بود که در آن چندین «متخصص صنعتی» از طبقهٔ متوسط به خرابکاری محکوم شدند.[۳۵۰] از ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۰، محاکمات نمایشی بیشتر برای ارعاب مخالفان برگزار شد:[۳۵۱] این شامل محاکمهٔ حزب صنعتی، محاکمهٔ منشویک‌ها و محاکمه مترو-ویکرز بود.[۳۵۲] استالین که می‌دانست اکثریت روس محتملا از حاکمیت یک گرجی خشنود نیستند، روس‌ها را در سلسله مراتب دولتی ترفیع داد و زبان روسی را در مدارس و ادارات اجباری کرد، هرچند در مناطقی با اکثریت غیرروس در کنار زبان‌های محلی استفاده می‌شد.[۳۵۳] تمایلات ملی‌گرایانه در میان اقلیت‌های قومی سرکوب شد.[۳۵۴] سیاست‌های اجتماعی محافظه‌کارانه برای تقویت نظم اجتماعی و افزایش جمعیت تبلیغ می‌شد؛ این دربرگیرندهٔ تمرکز بر خانواده و ارزش‌های مادری، جرم‌انگاری مجدد همجنس‌گرایی، محدودیت سقط جنین و طلاق و انحلال بخش زنان ژنوتدل بود.[۳۵۵]

استالین خواهان «انقلاب فرهنگی» بود که به‌طور همزمان منجر به ایجاد فرهنگی برای «توده‌ها» و گسترش فرهنگ نخبه‌گرایانهٔ پیشین شود.[۳۵۶][۳۵۷] او بر تأسیس مدارس، روزنامه‌ها و کتابخانه‌ها و همچنین پیشرفت سواد و شمارش نظارت داشت.[۳۵۸] سبک هنری واقع‌گرایی سوسیالیستی تبلیغ می‌شد[۳۵۹] و استالین شخصاً نویسندگان برجسته‌ای مانند ماکسیم گورکی، میخائیل شولوخف و آلکسیی نیکولایویچ تولستوی را به خود نزدیک می‌کرد.[۳۶۰] او همچنین از دانشمندانی حمایت می‌کرد که تحقیقاتشان با تفسیر از پیش تعیین شدهٔ او از مارکسیسم مطابقت داشته باشد؛ به عنوان مثال، او با وجود اینکه تحقیقات تروفیم لیسنکو، زیست‌شناس کشاورزی، توسط اکثر دانشمندان شبه‌علمی نامیده و رد شد، از آن حمایت کرد.[۳۶۱] کارزار ضدمذهبی دولت دوباره تشدید و بودجهٔ بیشتری به اتحادیه بی‌خدایان مبارز اختصاص داده شد.[۳۶۲][۳۵۴] کشیشان، آخوندها و راهبان بودایی با آزار و اذیت مواجه شدند.[۳۵۱] بسیاری از بناهای مذهبی تخریب شدند، به ویژه کلیسای جامع مسیح منجی مسکو که در سال ۱۹۳۱ برای ساخت کاخ شوراها (که تکمیل نشد) تخریب شد.[۳۶۳] مذهب میان بخش زیادی از مردم نفوذ داشت؛ در سرشماری ۱۹۳۷، حدود ۵۷٪ از پاسخ‌دهندگان تأکید کردند مذهبی هستند.[۳۶۴]

استالین در طول دههٔ ۱۹۲۰ و پس از آن اهمیت بالایی برای سیاست خارجی قائل بود.[۳۶۵] او شخصاً با طیف وسیعی از بازدیدکنندگان غربی از جمله جورج برنارد شاو و اچ. جی. ولز ملاقات کرد که هر دو او را پسندیدند.[۳۶۶] دولت استالین از طریق کمینترن نفوذ زیادی بر احزاب مارکسیست دیگر کشورها اعمال می‌کرد؛[۳۶۷] استالین در ابتدا این سازمان را عمدتاً به بوخارین واگذار کرده بود.[۳۶۸] در ششمین کنگرهٔ کمینترن در ژوئیهٔ ۱۹۲۸، استالین به حاضران اعلام کرد که تهدید اصلی برای سوسیالیسم نه از راست، بلکه از سوی سوسیالیست‌های غیرمارکسیست و سوسیال دموکرات‌ها که او آن‌ها را «فاشیست‌های سوسیالیست» می‌نامید، می‌آید؛[۳۶۹] استالین معتقد بود در بسیاری از کشورها، سوسیال دموکرات‌ها رقبای اصلی مارکسیست-لنینیست‌ها در جلب حمایت طبقهٔ کارگر هستند.[۳۷۰] این مخالفت با چپگرایان رقیب، بوخارین را که رشد فاشیسم و راست افراطی در اروپا را تهدید بسیار بزرگتری می‌دانست، نگران کرد.[۳۶۸] استالین کمینترن را پس از خروج بوخارین تحت نظارت دمیتری مانوئیلسکی و اوسین پیاتنیتسکی قرار داد.[۳۶۷]

استالین با مشکلاتی در زندگی خانوادگی روبرو بود. پسرش یاکوف در سال ۱۹۲۹ به‌طور ناموفق اقدام به خودکشی کرد؛ عدم موفقیتش باعث شد استالین به او به دیدهٔ تحقیر بنگرد.[۳۷۱] روابط او با نادژدا نیز پس از مشاجراتشان و مشکلات سلامتی روحی نادژدا، تیره شده بود.[۳۷۲] در نوامبر ۱۹۳۲، پس از ضیافت شامی در کرملین که استالین با زنان دیگر بگو بخند کرد، نادژدا خودش را کشت.[۳۷۳] علت مرگ او به‌طور علنی آپاندیسیت اعلام شد؛ استالین علت واقعی مرگ مادرشان را از فرزندانش هم پنهان کرد.[۳۷۴] دوستان استالین معتقد بودند او پس از خودکشی همسرش دچار تغییر قابل توجهی و از نظر عاطفی سرسخت‌تر شد.[۳۷۵]

۱۹۳۲–۱۹۳۹: بحران‌های بزرگ

قحطی

نارضایتی گسترده‌ای از دولت استالین میان مردم وجود داشت.[۳۷۶] ناآرامی‌های اجتماعی که پیش از این عمدتاً به مناطق روستایی محدود می‌شد، به‌طور فزاینده‌ای در مناطق شهری مشهود بود و این امر استالین را واداشت برخی از سیاست‌های اقتصادی خود را در سال ۱۹۳۲ تعدیل کند.[۳۷۷] در ماه مهٔ ۱۹۳۲، او بازارهایی به نام کولخوز برپا کرد تا کشاورزان مازاد محصولات خود را بفروشند.[۳۷۸] در عین حال، مجازات‌های کیفری شدیدتر شدند. در اوت ۱۹۳۲ قانونی تحت فشار استالین معرفی شد که در آن سرقت حتی مقدار کمی غلات می‌توانست جرمی با مجازات اعدام باشد.[۳۷۹] در طرح پنج سالهٔ دوم، سهمیه‌های تولید نسبت به طرح اول کاهش یافت و تمرکز اصلی بر بهبود رفاه مردم بود.[۳۷۷] لذا تلاش بر توسعهٔ فضای مسکن و تولید کالاهای مصرفی گذاشته شد.[۳۷۷] این طرح مثل گذشته بارها برای سازگاری با اوضاع وقت تغییر داده شد. به عنوان مثال، وقتی آدولف هیتلر در سال ۱۹۳۳ به صدراعظمی آلمان رسید، تمرکز به سمت تولید تسلیحات رفت.[۳۸۰]

شوروی شاهد قحطی بزرگی بود که در زمستان ۱۹۳۲–۱۹۳۳ به اوج خود رسید.[۳۸۱] بین پنج تا هفت میلیون نفر جان باختند.[۳۸۲] اوکراین و قفقاز شمالی بیشترین آسیب را دیدند، اگرچه قحطی قزاقستان و چندین استان روسیه را نیز تحت تأثیر قرار داد.[۳۸۳] مورخان در مورد اینکه دولت استالین عمداً باعث قحطی شده یا نه اختلاف دارند.[۳۸۴] هیچ سندی نیست که در آن استالین یا دولتش صراحتاً خواستار استفاده از گرسنگی به عنوان سلاحی علیه مردم شده باشند.[۳۸۵] برداشت محصول در سال‌های ۱۹۳۱ و ۱۹۳۲ به دلیل شرایط آب و هوایی ضعیف بود[۳۸۶] و به دنبال چند سال کاهش بهره‌وری، میزان تولید هم به‌طور تدریجی کاهش یافت.[۳۸۲] با این حال سیاست‌های دولتی — از جمله تلاش برای صنعتی‌شدن سریع، مالکیت اجتماعی دام و تأکید حفظ مزارع زیر محصول به جای پایبندی به تناوب کشت — مشکل را تشدید کرد.[۳۸۷] دولت همچنین نتوانسته بود برای مواقع اضطراری غلات ذخیره کند.[۳۸۸] استالین عناصر متخاصم و خرابکاری دهقانان را مقصر قحطی دانست.[۳۸۹] دولت او مقادیر کمی غذا در اختیار مناطق روستایی دچار قحطی قرار داد، اگرچه هرگز برای مقابله با گرسنگی کافی نبود.[۳۹۰] دولت شوروی تأکید داشت به نیروی کار شهری اولویت داده شود.[۳۹۱] برای استالین، صنعتی‌شدن شوروی بسیار مهم‌تر از جان دهقانان بود.[۳۹۲] صادرات غلات که یکی از منابع اصلی سرمایهٔ شوروی برای پرداخت هزینهٔ ماشین‌آلات بود به شدت کاهش یافت.[۳۹۰] استالین نپذیرفت سیاست‌های او در قحطی نقش داشته است.[۳۹۳] وقوع قحطی از ناظران خارجی پنهان نگه داشته شد.[۳۹۴]

امور خارجه و ایدئولوژیک

استالین در سال‌های ۱۹۳۵–۱۹۳۶ بر تدوین قانون اساسی جدیدی نظارت داشت. این قانون اساسی به‌طور نمایشی و با اهداف تبلیغاتی ابعاد لیبرالی داشت، اما تمام قدرت در دست استالین و پلیتبوروی او بود.[۳۹۵] او اعلام کرد که «سوسیالیسم، که فاز اول کمونیسم است، به‌طور اساسی در این کشور به دست آمده است».[۳۹۵] در سال ۱۹۳۸، تاریخچهٔ حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی (بلشویک‌ها) چاپ شد.[۳۹۶] رابرت کنکویست، زندگینامه‌نویس، بعداً از این اثر با عنوان «متن اصلی استالینیسم» نام برد.[۳۹۷] زندگینامه‌های مُجازی هم از استالین منتشر شدند،[۳۹۸] هرچند او بیشتر مایل بود تجسم حزب کمونیست نمایانده شود، نه اینکه داستان زندگی‌اش را کاوش کنند.[۳۹۹] در اواخر دههٔ ۱۹۳۰، استالین «محدودیت‌هایی کوچکی بر پرستش عظمت خود اعمال کرد.»[۳۹۹] تا سال ۱۹۳۸، حلقهٔ داخلی نزدیکان استالین تا حدی ثبات پیدا کرده بود و افرادی را در بر می‌گرفت که تا زمان مرگش با او ماندند.[۴۰۰]

شوروی در سال ۱۹۳۴ برای بهبود روابط بین‌المللی‌اش عضو جامعهٔ ملل — که قبلاً از آن محروم مانده بود — شد.[۴۰۱] استالین در اکتبر ۱۹۳۳، کمی پس از به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان، ارتباطات محرمانه‌ای با او آغاز کرد.[۴۰۲] استالین هیتلر را تحسین می‌کرد، به ویژه راهبرد او برای حذف رقبایش در حزب نازی در شب دشنه‌های بلند را.[۴۰۳] ولی استالین فاشیسم را خطرناک می‌یافت و به دنبال برقراری روابط بهتر با دموکراسی‌های لیبرال غرب اروپا بود.[۴۰۴] در مهٔ ۱۹۳۵، شوروی با فرانسه و چکسلواکی پیمان کمک متقابل امضا کرد.[۴۰۵] در هفتمین کنگرهٔ بین‌المللی کمونیست که در ژوئیه-اوت ۱۹۳۵ برگزار شد، دولت شوروی مارکسیست-لنینیست‌ها را تشویق کرد به عنوان بخشی از یک جبههٔ مردمی علیه فاشیسم با دیگر چپ‌ها متحد شوند.[۴۰۶] در مقابل، دولت‌های ضدکمونیست آلمان نازی، ایتالیای فاشیست و امپراتوری ژاپن در سال ۱۹۳۶ پیمان ضد کمینترن را امضا کردند.[۴۰۷]

جنگ داخلی اسپانیا در ژوئیهٔ ۱۹۳۶ آغاز شد؛ شوروی ۶۴۸ هواپیما و ۴۰۷ تانک به جناح جمهوری‌خواه چپ فرستاد. این تانک‌ها همراه با ۳٬۰۰۰ سرباز شوروی و ۴۲٬۰۰۰ نفر از اعضای تیپ‌های بین‌المللی که توسط کمینترن ایجاد شده بود، اعزام شدند.[۴۰۸] استالین شخصاً دخالت عمیقی در وضعیت اسپانیا داشت.[۴۰۹] آلمان و ایتالیا از ناسیونالیست‌ها حمایت کردند که نهایتاً در مارس ۱۹۳۹ پیروز شدند.[۴۱۰] با آغاز جنگ دوم چین و ژاپن در ژوئیهٔ ۱۹۳۷، شوروی و چین در ماه اوت پیمان عدم تخاصم امضا کردند.[۴۱۱] استالین به حزب کمونیست چین هم کمک می‌کرد؛ اینان جنگ داخلی چین با ملی‌گرایان کومینتانگ را به حالت تعلیق درآورده بودند تا جبههٔ متحدی علیه حملهٔ ژاپن شکل دهند.[۴۱۲]

وحشت بزرگ

گور دسته جمعی نبش قبر شده وینیتسا

رفتار استالین در مورد سرکوب دولتی اغلب متناقض بود.[۴۱۳] در ماه مهٔ ۱۹۳۳، او بسیاری از محکومان جرائم جزئی را از زندان آزاد کرد و به نیروهای امنیتی دستور داد دستگیری‌های گسترده و تبعیدهای بیشتری انجام ندهند.[۴۱۴] در سپتامبر ۱۹۳۴، کمیسیونی برای بررسی حبس‌های غیرقانونی تشکیل داد. در همان ماه، او خواستار اعدام کارگران کارخانه متالورژی استالین شد که به جاسوسی برای ژاپن متهم بودند.[۴۱۳] این رویکرد ترکیبی پس از قتل سرگی کیروف، عضو برجستهٔ حزب در دسامبر ۱۹۳۴، تغییر کرد.[۴۱۵] پس از این قتل، استالین به‌طور فزاینده‌ای نگران ترور خود شد. او امنیت شخصی‌اش را تقویت کرد و به ندرت به اماکن عمومی می‌رفت.[۴۱۶] سرکوب دولتی پس از مرگ کیروف تشدید شد؛[۴۱۷] دستور تشدید سرکوب از جانب استالین بود که نشان می‌دهد او به امنیت از سایر ملاحظات اهمیت بیشتری می‌داد.[۴۱۸] استالین در فرمانی ترویکاهای ان‌کاوه‌ده را تأسیس کرد؛ هیئت‌های سه نفره‌ای که می‌توانستند بدون دخالت دادگاه‌ها حکم صادر کنند.[۴۱۹] در سال ۱۹۳۵، او به این تروییکاها دستور داد ضدانقلاب را از مناطق شهری اخراج کند.[۳۸۰] در اوایل سال ۱۹۳۵، بیش از ۱۱٬۰۰۰ نفر از لنینگراد اخراج شدند.[۳۸۰] در سال ۱۹۳۶، نیکولای یژوف رئیس ان‌کاوه‌ده شد.[۴۲۰]

استالین سپس بسیاری از رقبای سابقش در حزب کمونیست و حتی اعضای کمیتهٔ مرکزی را دستگیر کرد. آنها به مزدوری با حمایت غرب محکوم و بسیاریشان زندانی یا به تبعید داخلی فرستاده شدند.[۴۲۱] اولین محاکمهٔ نمایشی مسکو در اوت ۱۹۳۶ برگزار شد. کامنف و زینوویف از جمله کسانی بودند متهم شدند که برای ترور توطئه چیده‌اند. آنان در دادگاهی نمایشی مجرم شناخته و اعدام شدند.[۴۲۲] دومین محاکمهٔ نمایشی مسکو در ژانویهٔ ۱۹۳۷ و سومین در مارس ۱۹۳۸ برگزار شد. طی آن بوخارین و ریکوف به مشارکت در توطئهٔ تروریستی ادعایی تروتسکی-زینوویف متهم و به اعدام محکوم شدند.[۴۲۳] تا اواخر سال ۱۹۳۷، تمام آنچه از رهبری جمعی پولیتبورو مانده بود از بین رفته بود و پولیتبورو به‌طور کامل توسط استالین کنترل می‌شد.[۴۲۴] اخراج‌های گسترده‌ای از حزب صورت گرفت[۴۲۵] و استالین به احزاب کمونیست خارجی نیز دستور داد عناصر ضد استالینیستی را پاکسازی کنند.[۴۲۶]

سرکوب‌ها از دسامبر ۱۹۳۶ تشدید شد و تا نوامبر ۱۹۳۸ به شدت ادامه پیدا کرد. این دوره به پاکسازی بزرگ معروف است.[۴۱۸] در ماه مهٔ ۱۹۳۷، اکثر اعضای فرماندهی عالی ارتش و حتی در رده‌های پایین‌تر نیروهای نظامی اغلب با اتهامات ساختگی دستگیر شدند.[۴۲۷] تا اواخر سال ۱۹۳۷، پاکسازی‌ها فراتر از حزب رفته بود و عامهٔ جمعیت را درگیر کرده بود.[۴۲۸] در ژوئیهٔ ۱۹۳۷، پولیتبورو دستور به پاکسازی «عناصر ضد شوروی» از جامعه داد. هدف، بلشویک‌های مخالف استالین، منشویک‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی سابق، کشیشان، سربازان سابق ارتش سفید و مجرمان عادی بودند.[۴۲۹] در آن ماه، استالین و یژوف فرمان شمارهٔ ۰۰۴۴۷ را امضا کردند؛ ۲۶۸٬۹۵۰ نفر دستگیر شدند که استالین در نهایت ۷۵٬۹۵۰ نفرشان را اعدام کرد.[۴۳۰] او همچنین دستور به اجرای «عملیات‌های ملی» داد – پاک‌سازی قومی گروه‌های قومی غیرشوروی — از جمله لهستانی‌ها، آلمانی‌ها، لاتویایی‌ها، فنلاندی‌ها، یونانی‌ها، کره‌ای‌ها و چینی‌ها — از طریق تبعید داخلی یا خارجی.[۴۳۱] در طول این سالها حدود ۱٫۶ میلیون نفر دستگیر، ۷۰۰٬۰۰۰ نفر تیرباران و تعداد نامعلومی تحت شکنجهٔ ان‌کاوه‌ده کشته شدند.[۴۳۲]

در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، گروه‌های ان‌کاوه‌ده با هدف ترور مخالفان و فراریان در خارج از کشور فعال بودند.[۴۳۳] در اوت ۱۹۴۰، تروتسکی در مکزیک ترور شد تا آخرین رقیب استالین در میان رهبران سابق حزب از سر راه کنار رود.[۴۳۴] این پاکسازی‌ها اکثر نسل قدیم مقامات حزب را با مقامات جوان‌تری جایگزین کرد که دورهٔ قبل از رهبری استالین را به یاد نمی‌آوردند و انتظار می‌رفت وفاداری بیشتری به او داشته باشند.[۴۳۵] کارمندان حزب با کمال میل دستور را اجرا و سعی می‌کردند استالین را خشنود نگه دارند تا قربانی پاکسازی نشوند.[۴۳۶] این کارمندان اغلب افراد بیشتری از آنچه دولت مرکزی استالین برایشان تعیین کرده بود دستگیر و اعدام می‌کردند.[۴۳۷]

تمام تصمیمات کلیدی در طول وحشت بزرگ را استالین تک‌نفره گرفته بود، بسیاری از عملیات‌ها را شخصاً هدایت می‌کرد و به اجرای آن‌ها علاقه نشان می‌داد.[۴۳۸] اجماع نظری میان مورخان دربارهٔ انگیزه‌های او شکل نگرفته است.[۴۳۲] نوشته‌های شخصی استالین از آن دوره — طبق گفتهٔ خلوونیوک — «به‌طور غیرمعمولی پیچیده و غیرمنطقی» هستند و مملو از ادعاهایی دربارهٔ دشمنانی که او را محاصره کرده‌اند.[۴۳۹] او به‌ویژه از موفقیت نیروهای راست‌گرا در سرنگونی دولت چپ‌گرای اسپانیا نگران بود و از ستون پنجم داخلی در صورت جنگ با ژاپن و آلمان می‌ترسید.[۴۴۰][۴۴۱] با برکناری یژوف از ریاست ان‌کاوه‌ده و جایگزینی او با لاورنتی بریا که کاملاً به استالین وفادار بود، دوران وحشت به پایان رسید.[۴۴۲][۴۴۳] یژوف در آوریل ۱۹۳۹ دستگیر و در سال ۱۹۴۰ اعدام شد.[۴۴۴] وحشت بزرگ به شهرت اتحاد جماهیر شوروی در خارج از کشور، به‌ویژه میان حامیان چپ‌گرایش، آسیب رساند.[۴۴۵] با پایان پاکسازی‌ها، استالین مسئولیتشان را بر عهده نگرفت و «افراط‌ها» و «نقض قوانین» را بر گردن یژوف انداخت.[۴۴۶][۴۴۷] به گفتهٔ جیمز هریس، مورخ، تحقیقات در بایگانی‌های آن زمان نشان می‌دهد که انگیزهٔ پشت پاکسازی‌ها تلاش استالین برای ایجاد دیکتاتوری شخصی خود نبوده است. شواهد حاکی است او به دنبال ساختن دولت سوسیالیستی مورد نظر لنین بوده است. به گفتهٔ هریس، انگیزهٔ واقعی وحشت بزرگ، ترس بیش از حد از ضدانقلاب بود.[۴۴۸]

جنگ جهانی دوم

۱۹۳۹–۱۹۴۱: پیمان با آلمان نازی

خوش آمدگویی استالین به وزیر امور خارجهٔ آلمان، یواخیم فون ریبنتروپ در کرملین، ۱۹۳۹

استالین به عنوان یک مارکسیست-لنینیست درگیری بین قدرت‌های سرمایه‌داری رقیب را اجتناب‌ناپذیر می‌دانست. وقتی آلمان در سال ۱۹۳۸ اتریش و سپس بخشی از چکسلواکی را ضمیمه کرد، استالین تشخیص داد جنگی در راه است.[۴۴۹] او به دنبال حفظ بی‌طرفی شوروی و امیدوار بود که جنگ آلمان علیه فرانسه و بریتانیا منجر به تسلط شوروی در اروپا شود.[۴۵۰] ارتش سرخ نیز با تهدیدی از شرق مواجه بود، چه در اواخر دههٔ ۱۹۳۰ با نیروهای توسعه‌طلب ژاپنی درگیر شده بود.[۴۵۱] استالین با هدف افزایش توان نظامی شوروی شمار اعضای ارتش سرخ را بین ژانویهٔ ۱۹۳۹ تا ژوئن ۱۹۴۱ بیش از دو برابر کرد، اگرچه عجلهٔ او سبب شد بسیاری از افسران آموزش درستی نبینند.[۴۵۲] استالین همچنین بین سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۱ ارتش را پاکسازی کرد و به همین دلیل با آغاز جنگ کمبود شدید افسران آموزش دیده مواجه شد.[۴۵۳]

چون به نظر می‌رسید بریتانیا و فرانسه به اتحاد با شوروی میلی ندارند، استالین هم‌پیمانی با آلمانی‌ها را بهتر می‌یافت.[۴۵۴] در ۳ مهٔ ۱۹۳۹، استالین وزیر امور خارجهٔ غرب‌گرا ماکسیم لیتوینوف را با ویاچسلاو مولوتف جایگزین کرد.[۴۵۵] آلمان پس از آغاز مذاکرات با شوروی پیشنهاد داد اروپای شرقی بین دو دولت تقسیم شود.[۴۵۶] استالین این را فرصتی می‌دید برای صلح موقت با آلمان و گسترش ارضی شوروی.[۴۵۷] در اوت ۱۹۳۹، شوروی با آلمان پیمان مولوتوف–ریبنتروپ را امضا کرد؛ پیمان عدم تجاوزی که توسط مولوتوف و یواخیم فون ریبنتروپ، وزیر امور خارجهٔ آلمان، مذاکره شده بود.[۴۵۸] یک هفتهٔ بعد، آلمان به لهستان حمله کرد و در پاسخ بریتانیا و فرانسه علیه آلمان اعلان جنگ دادند.[۴۵۹] در ۱۷ سپتامبر، ارتش سرخ وارد شرق لهستان شد، در ظاهر برای برقراری نظم در بحبوحهٔ فروپاشی دولت لهستان.[۴۶۰] در ۲۸ سپتامبر، آلمان و شوروی برخی از مناطق تازه‌فتح‌شدهٔ خود را مبادله کردند. آلمان مناطق غالباً لهستانیِ استان لوبلین و بخشی از استان ورشو و شوروی لیتوانی را به دست آورد.[۴۶۱] کمی بعد، معاهدهٔ مرزی آلمان و شوروی با حضور استالین امضا شد.[۴۶۲] تجارت دو کشور ادامه یافت که تحریم بریتانیا علیه آلمان را تضعیف کرد.[۴۶۳]

شوروی‌ها همچنین بخش‌هایی از شرق فنلاند را می‌خواستند، اما دولت فنلاند زیر بار نرفت. شوروی در نوامبر ۱۹۳۹ به فنلاند حمله کرد، اما فنلاندی‌ها با وجود کمبود نفرات، ارتش سرخ را زمین‌گیر کردند.[۴۶۴] افکار عمومی بین‌المللی از فنلاند حمایت می‌کرد و شوروی از جامعهٔ ملل اخراج شد.[۴۶۵] شوروی — سرافکنده از ناتوانی در شکست فنلاند — معاهدهٔ صلح موقتی امضا کرد که فنلاند در آن امتیازات ارضی به شوروی داد.[۴۶۶] در ژوئن ۱۹۴۰، ارتش سرخ کشورهای بالتیک را اشغال و در ماه اوت به اجبار الحاقشان کرد.[۴۶۷] آنها همچنین به بسارابیا و بوکوفینای شمالی — بخشی از رومانی — حمله و آنها را ضمیمه کردند.[۴۶۸] شوروی برای پیشگیری بروز مخالفت در این سرزمین‌های جدید، به سرکوب‌های گسترده رو آورد.[۴۶۹] یکی از مشهورترین نمونه‌ها کشتار کاتین در آوریل و مهٔ ۱۹۴۰ بود که در آن حدود ۲۲٬۰۰۰ نفر از نیروهای مسلح، پلیس و روشنفکران لهستان کشته شدند.[۴۷۰]

سرعت پیروزی آلمان و اشغال فرانسه در اواسط سال ۱۹۴۰ استالین را غافلگیر کرد.[۴۷۱] او به‌طور فزاینده‌ای تمرکزش را بر سیاست مماشات با آلمان گذاشت تا درگیری با آنها را به تأخیر اندازد.[۴۷۲] پس از امضای پیمان سه‌جانبه توسط نیروهای محور آلمان، ژاپن و ایتالیا در اکتبر ۱۹۴۰، استالین پیشنهاد کرد شوروی نیز به این ائتلاف بپیوندد.[۴۷۳] شوروی در آوریل ۱۹۴۱ پیمان بی‌طرفی با ژاپن امضا کرد تا حسن‌نیت خود را به آلمان نشان دهد.[۴۷۴] اگرچه استالین به‌طور غیررسمی در پانزده سال گذشته رئیس دولت بود، اما اعتقاد داشت روابط با آلمان به حدی وخیم شده که او بایستی برای مقابله با این مشکل به‌طور رسمی هم رئیس دولت شود: در ۶ مه، استالین جای مولوتف به عنوان نخست‌وزیر اتحاد جماهیر شوروی را گرفت.[۴۷۵]

۱۹۴۱–۱۹۴۲: حملهٔ آلمان به شوروی

در ژوئن ۱۹۴۱، آلمان به شوروی حمله کرد و جنگ در جبههٔ شرقی آغاز شد.[۴۷۶] سازمان‌های اطلاعاتی مکرراً در مورد اهداف آلمان هشدار داده بودند اما استالین کماکان غافلگیر شد.[۴۷۷] او کمیتهٔ دفاع دولتی را تشکیل داد که خودش به عنوان فرماندهٔ کل بر آن ریاست می‌کرد.[۴۷۸] همچنین فرماندهی عالی نظامی (استاوکا)[۴۷۹] را تأسیس و گئورگی ژوکوف را رئیس ستاد کل آن کرد.[۴۸۰] تاکتیک جنگ برق‌آسای آلمان در ابتدا بسیار مؤثر افتاد؛ نیروی هوایی شوروی در نوار مرزی غربی طی دو روز نابود شد.[۴۸۱] ورماخت آلمان به عمق خاک شوروی نفوذ کرد؛[۴۸۲] دیری نپایید که اوکراین، بلاروس و کشورهای حوزهٔ بالتیک تحت اشغال آلمان قرار گرفتند و لنینگراد محاصره شد؛[۴۸۳] و سیل پناهندگان به مسکو و شهرهای اطراف سرازیر شدند.[۴۸۴] تا ماه ژوئیه، لوفت‌وافهٔ آلمان مسکو را بمباران می‌کرد،[۴۸۳] و تا اکتبر ورماخت برای حملهٔ تمام‌عیار به پایتخت آماده می‌شد. برنامه‌هایی برای تخلیهٔ دولت شوروی به کویبیشف ریخته شده بود، اما استالین تصمیم گرفت در مسکو بماند، زیرا معتقد بود فرار او به روحیهٔ نیروها آسیب خواهد زد.[۴۸۵] پیشروی آلمان به سمت مسکو پس از دو ماه نبرد در شرایط آب و هوایی به شدت سخت متوقف شد.[۴۸۶]

استالین برخلاف توصیهٔ ژوکوف و سایر ژنرال‌ها تأکید داشت حمله بر دفاع مقدم است.[۴۸۷] در ژوئن ۱۹۴۱، او دستور به راهبرد زمین سوخته داد تا زیرساخت‌ها و منابع غذایی قبل از اینکه آلمانی‌ها بتوانند آنها را تصرف کنند، نابود شوند.[۴۸۸] همچنین به ان‌کاوه‌ده فرمان داد حدود ۱۰۰٬۰۰۰ زندانی سیاسی را در مناطقی که ورماخت به آنها نزدیک می‌شد بکشد.[۴۸۹] او فرماندهی نظامی را نیز پاکسازی کرد؛ چندین چهرهٔ بلندپایه تنزل درجه یافتند یا مناصب دیگری به آنها داده شد و برخی دیگر نیز دستگیر و اعدام شدند.[۴۹۰] استالین با فرمان شمارهٔ ۲۷۰ به سربازانی که خطر اسیر شدن را به جان می‌خریدند دستور داد تا پای مرگ بجنگند و اسیرشدگان را خائن توصیف کرد.[۴۹۱] استالین در ژوئیهٔ ۱۹۴۲ فرمان شماره ۲۲۷ را صادر کرد: افرادی که بدون مجوز عقب‌نشینی کنند در «گردان‌های مجازات» مستقر در خط مقدم نقش «گوشت دم توپ» را خواهند داشت.[۴۹۲] هم ارتش آلمان و هم ارتش شوروی در طول درگیری قوانین جنگ مندرج در کنوانسیون‌های ژنو را نادیده گرفتند؛[۴۹۳] شوروی‌ها کشتار جمعی کمونیست‌ها، یهودیان و کولی‌ها توسط نازی‌ها را به‌طور گسترده تبلیغ می‌کردند.[۴۹۴] استالین از یهودستیزی نازی‌ها سوءاستفاده و در آوریل ۱۹۴۲ کمیتهٔ یهودی ضدفاشیستی (JAC) را تأسیس کرد تا حمایت جهانی یهودیان را برای تلاش‌های جنگی شوروی جلب کند.[۴۹۵]

محمدرضاشاه جوان در کنار استالین، تهران

شوروی‌ها با بریتانیا و آمریکا متحد شدند.[۴۹۶] اگرچه آمریکا در سال ۱۹۴۱ به جنگ علیه آلمان پیوسته بود، اما تا اواخر سال ۱۹۴۲ کمک مستقیم کمی به شوروی کرد.[۴۹۳] شوروی در واکنش به حملهٔ آلمان صنایع خود را در مرکز روسیه تقویت و تقریباً به‌طور کامل بر تولید تجهیزات نظامی تمرکز کردند.[۴۹۷] آنها به سطوح بالایی از بهره‌وری صنعتی دست یافتند و از آلمان پیشی گرفتند.[۴۹۴] در طول جنگ، استالین نسبت به کلیسای ارتدکس روسی رویکرد ملایم‌تری در پیش گرفت و اجازه داد برخی فعالیت‌های خود را از سر بگیرد و در سپتامبر ۱۹۴۳ با پاتریارک سرگیوس دیدار کرد.[۴۹۸] او همچنین آزادی بیان بیشتری می‌داد، خاصه به نویسندگان و هنرمندان سابقاً سرکوب شده مانند آنا آخماتووا و دمیتری شوستاکوویچ اجازه داد آثار خود را به‌طور گسترده‌تری منتشر کنند.[۴۹۹] سرود انترناسیونال به عنوان سرود ملی کشور کنار گذاشته و با سرود میهن‌پرستانه‌تری جایگزین شد.[۵۰۰] دولت به‌طور فزاینده‌ای احساسات پان‌اسلاوی را ترویج[۵۰۱] و در عین حال، از جهان وطنی و به ویژه «جهان وطنی بی‌ریشه» انتقاد می‌کرد، رویکردی که پیامدهای مخربی برای یهودیان شوروی داشت.[۵۰۲] کومینترن در سال ۱۹۴۳ منحل شد[۵۰۳] و استالین احزاب مارکسیست-لنینیستی خارجی را تشویق کرد برای افزایش محبوبیت بر ملی‌گرایی به جای جهان وطنی تأکید کنند.[۵۰۱]

در آوریل ۱۹۴۲، استالین ضمن نادیده گرفتن استاواکا، دستور به اولین ضدحملهٔ جدی شوروی داد؛ ارتش سرخ برای تصرف شهر خارکوف تحت اشغال آلمان در شرق اوکراین تلاش کرد اما شکست خورد.[۵۰۴] در همان سال، هیتلر هدف اصلی خود را از پیروزی کامل در جبههٔ شرقی به تصرف میدان‌های نفتی در جنوب شوروی تغییر داد زیرا این نفت برای تأمین جنگ بلندمدت آلمان ضروری بود.[۵۰۵] ژنرال‌های ارتش سرخ شواهد مبنی بر تغییر راهبرد هیتلر به سمت جنوب تشخیص داده بودند، اما استالین این را حرکتی جانبی در تلاشی جدید برای تصرف مسکو می‌دید.[۵۰۶] در ژوئن ۱۹۴۲، ارتش آلمان حملهٔ بزرگی در جنوب روسیه با هدف تهدید استالینگراد آغاز کرد. استالین به ارتش سرخ دستور داد تا به هر قیمتی شهر را حفظ کند.[۵۰۷] این منجر به نبرد طولانی استالینگراد شد.[۵۰۸] در دسامبر ۱۹۴۲، او کنستانتین روکوسوفسکی را مسئول حفظ شهر کرد.[۵۰۹] در فوریهٔ ۱۹۴۳، نیروهای آلمانی که به استالینگراد حمله کرده بودند تسلیم شدند.[۵۱۰] پیروزی شوروی در نبرد استالینگراد نقطهٔ عطفی در جنگ بود.[۵۱۱] استالین برای بزرگداشت این پیروزی، خود را مارشال اتحاد جماهیر شوروی اعلام کرد.[۵۱۲]

۱۹۴۲–۱۹۴۵: ضدحملهٔ شوروی

استالین با رئیس‌جمهور آمریکا فرانکلین دلانو روزولت و نخست‌وزیر بریتانیا وینستون چرچیل در کنفرانس تهران، نوامبر ۱۹۴۳

شوروی‌ها تا نوامبر ۱۹۴۲ تهاجم مهم راهبردی جنوبی آلمان را دفع کرده بودند و با وجود ۲٫۵ میلیون تلفات از طرف شوروی، این پیروزی اجازه داد تا برای بیشتر ایام باقیماندهٔ جنگ در جبهه شرقی حالت تهاجمی به خود بگیرند.[۵۱۳] آلمان تلاش کرد کورسک را محاصره کند اما شوروی‌ها مانع شدند.[۵۱۴] تا پایان سال ۱۹۴۳، شوروی نیمی از سرزمین‌هایی که آلمان از ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۲ تصرف کرده بود، اشغال کرد.[۵۱۵] همچنین تولید صنعتی نظامی شوروی از اواخر ۱۹۴۱ تا اوایل ۱۹۴۳ پس از انتقال کارخانه‌ها به سمت شرق و دور از تهاجم و حملات هوایی آلمان به‌طور قابل توجهی افزایش یافت.[۵۱۶]

در طول جنگ متفقین در تبلیغاتشان استالین را به دید مثبت‌تری به تصویر می‌کشیدند.[۵۱۷] در سال ۱۹۴۱، ارکستر فیلارمونیک لندن برای جشن تولد او کنسرت برگزار[۵۱۸] و مجلهٔ تایم او را «مرد سال ۱۹۴۲» انتخاب کرد.[۵۱۷] استالین وقتی متوجه شد مردم در کشورهای غربی با محبت او را «عمو جو» صدا می‌کنند، در ابتدا آزرده شد و آن را بی‌حرمتی می‌دانست.[۵۱۹] سوءظن‌های متقابلی میان استالین؛ وینستون چرچیل، نخست‌وزیر بریتانیا؛ و فرانکلین دلانو روزولت، رئیس‌جمهور آمریکا — که به «سه کله‌گنده» معروف شدند — وجود داشت.[۵۲۰] چرچیل در اوت ۱۹۴۲ و دوباره در اکتبر ۱۹۴۴ برای دیدار با استالین به مسکو سفر کرد.[۵۲۱] استالین به ندرت در طول جنگ مسکو را ترک می‌کرد[۵۲۲] و روزولت و چرچیل از اکراه او برای سفر و دیدار با آنها آزرده بودند.[۵۲۳]

استالین در نوامبر ۱۹۴۳ با چرچیل و روزولت در تهران — مکانی که خود استالین انتخاب کرده بود — دیدار کرد.[۵۲۴] استالین و روزولت یکدیگر را پسندیدند و هر دو خواهان برچیدن امپراتوری بریتانیا پس از جنگ شدند.[۵۲۵] در تهران، این سه موافقت کردند برای جلوگیری از قدرت گرفتن مجدد آلمان، کشور آلمان باید تقسیم شود.[۵۲۶] روزولت و چرچیل همچنین با درخواست استالین برای الحاق شهر کونیگسبرگ آلمان به خاک شوروی موافقت کردند.[۵۲۶] استالین مشتاق بود بریتانیا و آمریکا جبههٔ غربی را بگشایند تا فشار را از روی شرق بردارند؛ آنها سرانجام در اواسط سال ۱۹۴۴ چنین کردند.[۵۲۷] استالین اصرار داشت شوروی باید پس از جنگ بخش‌هایی از لهستان را که طبق پیمان مولوتوف-ریبنتروپ با آلمان به اشغال خود درآورده بود، ضمیمه کند، اما چرچیل مخالف بود.[۵۲۸] در بحث در مورد سرنوشت بالکان، چرچیل بعداً در سال ۱۹۴۴ پیشنهاد استالین — مبنی بر اینکه با پایان از جنگ، بلغارستان، رومانی، مجارستان و یوگسلاوی تحت نفوذ شوروی و یونان تحت نفوذ غرب قرار بگیرد — را پذیرفت.[۵۲۹]

شوروی در سال ۱۹۴۴ پیشروی قابل توجهی در اروپای شرقی به سمت آلمان کرد،[۵۳۰] از جمله عملیات باگراتیون، تهاجمی عظیم در بلاروس شوروی علیه گروه مرکزی ارتش آلمان.[۵۳۱] در سال ۱۹۴۴، لشکریان آلمان از کشورهای حوزه بالتیک (به جز اوستلانت) بیرون رانده و سپس این مناطق به شوروی الحاق شدند.[۵۳۲] با بازپس‌گیری قفقاز و کریمه توسط ارتش سرخ، گروه‌های قومی این مناطق زندگی — قالمیق‌ها، چچن‌ها، اینگوش‌ها، قره‌چای‌ها، بالکارها و تاتارهای کریمه — متهم به همکاری با آلمانی‌ها شدند. دولت استالین جمهوری‌های خودمختار را به عنوان مجازاتی برای مسئولیت جمعی منحل و میان سال‌های ۱۹۴۳ و ۱۹۴۴ اکثریت جمعیت آنها را به آسیای مرکزی و سیبری تبعید کرد.[۵۳۳] بیش از یک میلیون نفر در نتیجهٔ این سیاست تبعید شدند.[۵۳۴]

در فوریهٔ ۱۹۴۵، استالین با چرچیل و روزولت در کنفرانس یالتا ملاقات کرد.[۵۳۵] روزولت و چرچیل به تقاضای استالین برای پرداخت ۲۰ میلیارد دلار غرامت از سوی آلمان به شوروی و اجازهٔ الحاق جزیرهٔ ساخالین و جزایر کوریل به کشورش در ازای ورود به جنگ علیه ژاپن موافقت کردند.[۵۳۶] همچنین توافق شد دولتِ پس از جنگ لهستان ائتلافی از عناصر کمونیست و محافظه‌کار باشد.[۵۳۷] استالین در خفا تلاش می‌کرد لهستان کاملاً تحت نفوذ شوروی قرار بگیرد.[۵۳۸] لذا ارتش سرخ کمک‌های خود به مقاومت لهستان علیه آلمانی‌ها در قیام ورشو را متوقف کرد، زیرا استالین معتقد بود پیروزی شورشیان لهستانی می‌تواند با خواستهٔ او جهت تسلط بر لهستان از طریق یک دولت مارکسیستی تداخل داشته باشد.[۵۳۹] استالین خواسته‌های خود را از رهبران متفقین پنهان می‌کرد، اما تأکید زیادی بر تصرف برلین داشت، زیرا این را کلید تصرف بلندمدت بخش‌های بیشتری از اروپا می‌یافت. چرچیل نگران چنین نتیجه‌ای بود و سعی کرد ایالات متحده را متقاعد کند متفقین غربی نیز همین هدف را دنبال کنند اما موفق نشد.[۵۴۰]

۱۹۴۵: پیروزی

نخست‌وزیر بریتانیا کلمنت اتلی، رئیس‌جمهور آمریکا هری اس. ترومن و ژوزف استالین در کنفرانس پوتسدام، ژوئیه ۱۹۴۵

در آوریل ۱۹۴۵، ارتش سرخ وارد برلین شد، هیتلر خودکشی کرد و آلمان در ماه مه تسلیم شد.[۵۴۱] استالین، هیتلر را زنده می‌خواست؛ او بقایای جسد هیتلر را به مسکو منتقل کرد تا به زیارتگاهی برای سمپات‌های نازی‌ها تبدیل نشود.[۵۴۲] بسیاری از سربازان شوروی، آلمان و بخش‌هایی از اروپای شرقی را غارت و به زنان تجاوز کردند.[۵۴۳] استالین از مجازات خاطیان خودداری کرد.[۵۴۰]

با شکست آلمان، استالین بر جنگ با ژاپن تمرکز و نیم میلیون سرباز را به شرق دور منتقل کرد.[۵۴۴] استالین توسط متحدانش تحت فشار بود تا وارد جنگ شود و خودش هم می‌خواست موقعیت راهبردی شوروی در آسیا را تثبیت کند.[۵۴۵] در ۸ اوت، در فاصلهٔ بین حملات اتمی آمریکا به هیروشیما و ناگاساکی، ارتش شوروی به مانچوروی تحت اشغال ژاپن حمله کرد و ارتش کوانتونگ را شکست داد.[۵۴۶] این رویدادها منجر به تسلیم ژاپن و پایان جنگ شد.[۵۴۷] نیروهای شوروی تا جایی که می‌شد مناطق در دسترسشان را اشغال کردند، اما آمریکا مانع خواستهٔ استالین برای نقش‌آفرینی ارتش سرخ در اشغال ژاپن توسط متفقین شد.[۵۴۸]

استالین در کنفرانس پوتسدام (ژوئیه-اوت ۱۹۴۵) وعده‌های قبلی خود برای سوسیالیستی نکردن اروپای شرقی را تکرار کرد.[۵۴۹] استالین برای دریافت غرامت از آلمان فشار می‌آورد و توجهی به حداقل نیازهای زنده‌ماندن شهروندان آلمان نداشت. این هری ترومن و چرچیل را نگران کرد، زیرا آنها معتقد بودند بدین شیوه آلمان باری مالی بر دوش قدرت‌های غربی تبدیل خواهد شد.[۵۵۰] او همچنین به دنبال «غنائم جنگی» بود که به شوروی اجازه دهد بدون محدودیت کمی یا کیفی، مستقیماً اموال کشورهای تسخیر شده را تصاحب کند. بند دیگری اضافه شد تا این امتیاز با برخی محدودیت‌ها به او داده شود.[۵۵۰] آلمان به چهار منطقه تقسیم شد: شوروی، آمریکا، بریتانیا و فرانسه؛ و خود برلین که در منطقهٔ شوروی قرار داشت نیز به همین ترتیب چهار قسمت شد.[۵۵۱]

بعد از جنگ

۱۹۴۵–۱۹۴۷: بازسازی و قحطی

بنر استالین در بوداپست، سال ۱۹۴۹

پس از جنگ، استالین در «اوج دوران خود» بود[۵۵۲] و در شوروی به‌طور گسترده‌ای تجسم پیروزی و میهن‌پرستی محسوب می‌شد.[۵۵۳] ارتشش اروپای مرکزی و شرقی را تا رود البه در دست داشت.[۵۵۲] در ژوئن ۱۹۴۵، استالین عنوان ژنرالیسیموس را بر خود نهاد[۵۵۴] و بر فراز آرامگاه لنین ایستاد تا رژهٔ پیروزی به رهبری ژوکوف در میدان سرخ را تماشا کند.[۵۵۵] او در ضیافتی که برای فرماندهان ارتش برگزار شد، مردم روسیه را «ملت برجسته» و «نیروی پیشروی» شوروی توصیف کرد؛ اولین باری که او به روشنی روس‌ها را بر سایر ملیت‌های شوروی برتری می‌داد.[۵۵۶] در سال ۱۹۴۶، دولت مجموعهٔ آثار استالین را چاپ کرد.[۵۵۷] در سال ۱۹۴۷، وی نسخهٔ دوم زندگینامهٔ رسمی خود را منتشر کرد که او را بیش از نسخهٔ قبلی می‌ستود.[۵۵۸] سخنانش روزانه در پراودا چاپ و تصاویرش بر دیوارهای کارگاه‌ها و خانه‌ها دیده می‌شد.[۵۵۹]

استالین با وجود تقویت موقعیت بین‌المللی‌اش همچنان نسبت به مخالفت‌های داخلی و تمایل مردم به ایجاد تغییر محتاط بود.[۵۶۰] ارتش از جنگ بازگشته‌ای که در معرض طیف وسیعی از کالاهای مصرفی آلمان قرار گرفته بود نیز استالین را بیمناک می‌کرد. بسیاری از این کالاها به واسطهٔ غارت آلمان توسط سربازان به شوروی بازگردانده شده بودند. این برای استالین یادآور شورش دسامبریست‌های سربازان روس در سال ۱۸۲۵ و پس از شکست فرانسه در جنگ‌های ناپلئونی بود.[۵۶۱] او به همین دلیل دستور داد اسرای جنگی شوروی که به کشور بازمی‌گشتند، از اردوگاه‌های «تصفیه» عبور کنند. در این اردوگاه‌ها ۲٬۷۷۵٬۷۰۰ نفر بازجویی شدند تا مشخص شود خائن نیستند. سپس حدود نیمی از آنها در اردوگاه‌های کار اجباری زندانی شدند.[۵۶۲] در کشورهای بالتیک که مخالفت زیادی با حکومت شوروی وجود داشت، ۱۴۲٬۰۰۰ نفر میان سال‌های ۱۹۴۵ و ۱۹۴۹ در جریان برنامه‌های ضد دهقانی و ضد روحانیت تبعید شدند.[۵۳۲] نظام گولاگ اردوگاه‌های کار اجباری گسترده‌تر شد. تا ژانویهٔ ۱۹۵۳، سه درصد از جمعیت شوروی در زندان یا تبعید داخلی بودند؛ ۲٫۸ میلیون نفر در «مناطق ویژهٔ» دورافتاده و ۲٫۵ میلیون نفر دیگر در اردوگاه‌ها و زندان‌ها.[۵۶۳]

به ان‌کاوه‌ده دستور داده شد میزان تلفات و تخریب جنگ را ارزیابی کند.[۵۶۴] مشخص شد که ۱٬۷۱۰ شهر و ۷۰٬۰۰۰ روستا در شوروی نابود شده‌اند.[۵۶۵] مطابق برآورد ان‌کاوه‌ده، بین ۲۶ تا ۲۷ میلیون شهروند شوروی کشته و میلیون‌ها نفر دیگر مجروح، دچار سوء تغذیهٔ شدید یا یتیم شده بودند.[۵۶۶] برخی از نزدیکان استالین پس از جنگ پیشنهاد کردند اصلاحاتی در سیاست‌های دولت اعمال شود.[۵۶۷] جامعهٔ شوروی حال از جنبه‌های مختلف نسبت به دوران قبل از جنگ تاب‌آوری بیشتری داشت. استالین به کلیسای ارتدکس روسیه اجازه داد کلیساهایی که در دوران جنگ باز کرده بود، حفظ کند.[۵۶۸] همچنین به دانشگاهیان و هنرمندان آزادی بیشتری نسبت به قبل از ۱۹۴۱ داده شد.[۵۶۹] دولت استالین با درک ضرورت اتخاذ اقدامات اساسی برای مقابله با تورم و کمک به بازسازی اقتصادی، در دسامبر ۱۹۴۷ ارزش روبل را کاهش داد و سیستم کوپن را لغو کرد.[۵۷۰] مجازات اعدام در سال ۱۹۴۷ لغو شد اما در سال ۱۹۵۰ دوباره برقرار گردید.[۵۷۱]

سلامتی استالین رو به وخامت می‌رفت و مشکلات قلبی او را در اواخر سال ۱۹۴۵ به دو ماه مرخصی اجباری فرستاد.[۵۷۲] او به‌طور فزاینده‌ای نگران بود چهره‌های سیاسی و نظامی ارشد سعی در برکناری او داشته باشند. استالین تلاشش را بر جلوگیری از قدرتمند شدن هر یک از آنها گذاشت و آپارتمان‌هایشان را مجهز به دستگاه‌های شنود کرد.[۵۷۳] او مولوتف را تنزل مقام داد[۵۷۴] و ترجیح می‌داد پست‌های کلیدی را به بریا و مالنکوف بدهد.[۵۷۵] استالین در سال ۱۹۴۹ نیکیتا خروشچف را از اوکراین به مسکو آورد و به عنوان دبیر کمیتهٔ مرکزی و رئیس شعبهٔ حزب شهر منصوبش کرد.[۵۷۶] در ماجرای لنینگراد، رهبری شهر با اتهامات خیانت روبرو و پاکسازی شد. اعدام بسیاری از متهمان در سال ۱۹۵۰ صورت گرفت.[۵۷۷]

در دورهٔ پس از جنگ، اغلب کمبود مواد غذایی در شهرهای شوروی وجود داشت[۵۷۸] و کشور از سال ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۷ قحطی بزرگی را تجربه کرد.[۵۷۹] این قحطی با خشکسالی و برداشت بد محصول در سال ۱۹۴۶ آغاز شد و سیاست‌های دولت در مورد تهیهٔ غذا، از جمله تصمیمش برای انباشت ذخایر و صادرات مواد غذایی به خارج از کشور به جای توزیع آن در مناطق قحطی‌زده، تشدیدش کرد.[۵۸۰] برآوردهای فعلی نشان می‌دهد بین یک تا ۱٫۵ میلیون نفر در اثر سوء تغذیه یا بیماری ناشی از آن جان خود را از دست دادند.[۵۸۱] درحالی‌که تولیدات کشاورزی راکد مانده بود، استالین بر پروژه‌های زیرساختی بزرگ، از جمله ساخت نیروگاه‌های برق آبی، کانال‌ها و خطوط راه‌آهن منتهی به قطب شمال تمرکز کرده بود.[۵۸۲] بخش زیادی از این پروژه‌ها با نیروی کار زندانیان ساخته شد.[۵۸۲]

۱۹۴۷–۱۹۵۰: استالین و جنگ سرد

ژوزف استالین در جشن تولد ۷۱ سالگی خود به همراه (از چپ به راست) مائو تسه‌تونگ، نیکلای بولگانین، والتر اولبریخت و یومجاگین تسدنبال

امپراتوری بریتانیا در پی جنگ جهانی دوم رو به افول گذاشت و ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی ابرقدرت‌های جهان شدند.[۵۸۳] دیری نپایید که تنش‌ها بین این متحدان سابق افزایش یافت[۵۵۳] و منجر به آغاز دورهٔ موسوم به جنگ سرد شد.[۵۸۴] اگرچه استالین علناً از دولت‌های بریتانیا و آمریکا به عنوان کشورهایی متجاوز یاد می‌کرد، اما معتقد بود وقوع جنگی با آنها قریب‌الوقوع نیست و احتمالاً چندین دهه صلح برقرار خواهد بود.[۵۸۵] با این حال، مخفیانه تحقیقات شوروی را در زمینهٔ جنگ‌افزار هسته‌ای تشدید کرد و قصد داشت بمب اتم بسازد.[۵۵۲] ولی استالین عواقب منفی درگیری هسته‌ای را پیش‌بینی می‌کرد و در سال ۱۹۴۹ گفت: «به سختی می‌توان از سلاح‌های هسته‌ای بدون ریسک نابودی جهان استفاده کرد.»[۵۸۶] او شخصاً علاقهٔ زیادی به توسعهٔ این سلاح داشت.[۵۸۷] آزمایش موفقیت‌آمیز بمب اتم شوروی در اوت ۱۹۴۹ در بیابان‌های اطراف سمی پالاتینسک در قزاقستان انجام شد.[۵۸۸] استالین همچنین سربازان ارتش شوروی را از ۲٫۹ میلیون در سال ۱۹۴۹ به ۵٫۸ میلیون نفر در سال ۱۹۵۳ افزایش داد.[۵۸۹]

ایالات متحده پس از جنگ منافعی در تمام قاره‌ها داشت، پایگاه‌های هوایی در آفریقا و آسیا تأسیس کرده بود و به کسب قدرت توسط رژیم‌های طرفدار آمریکا در آمریکای لاتین یاری رساند.[۵۹۰] آمریکا در ژوئن ۱۹۴۷ طرح مارشال را با هدف تضعیف هژمونی شوروی در اروپای شرقی آغاز کرد. ایالات متحده به عنوان بخشی از طرح مارشال به کشورها — مشروط بر اینکه اقتصادشان آزاد باشد — کمک مالی می‌کرد، زیرا می‌دانست شوروی هرگز با بازار آزاد موافقت نخواهد کرد.[۵۹۱] متفقین خواستار خروج ارتش سرخ از شمال ایران شدند. استالین ابتدا امتناع کرد که منجر به بحرانی بین‌المللی در سال ۱۹۴۶ شد، اما یک سال بعد سرانجام تسلیم شد و نیروهای شوروی را عقب کشید.[۵۹۲] استالین همچنین تلاش کرد نفوذ شوروی را در صحنهٔ جهانی افزایش دهد اما اقدامش برای برای تبدیل لیبی — که به تازگی از اشغال ایتالیا آزاد شده بود — به تحت‌الحمایهٔ شوروی شکست خورد.[۵۹۳][۵۹۴] او مولوتف را به عنوان نمایندهٔ خود به سانفرانسیسکو فرستاد تا در مذاکرات تشکیل سازمان ملل متحد شرکت کند و اصرار داشت شوروی در شورای امنیت کرسی داشته باشد.[۵۸۴] در آوریل ۱۹۴۹، قدرت‌های غربی سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) را به عنوان سازمان نظامی بین‌المللی متشکل از کشورهای سرمایه‌داری تأسیس کردند.[۵۹۵] در کشورهای غربی، استالین «شرورترین دیکتاتور زمان» نمایانده و با هیتلر مقایسه می‌شد.[۵۹۶] به گفتهٔ سوتلانا آلیلیوا، دخترش، استالین یک بار بعد از جنگ گفت: «[با اتحاد] با آلمانی‌ها شکست‌ناپذیر می‌شدیم.»[۵۹۷]

در سال ۱۹۴۸، افشاگری‌هایی دربارهٔ پیمان ۱۹۳۹ شوروی با آلمان انجام شد. استالین در پاسخ استالین تحریف‌کنندگان تاریخ را که خودش ویراستاری و بازنویسی کرده بود را در فوریهٔ ۱۹۴۸ به صورت مجموعهٔ مقالات پراودا و سپس به صورت کتاب منتشر و در آن قدرت‌های غربی برای جنگ سرزنش کرد.[۵۹۸] او همچنین به اشتباه مدعی شد پیشروی اولیهٔ آلمان در اوایل جنگ در جریان عملیات بارباروسا، ناشی از ضعف نظامی شوروی نبود، بلکه شوروی عمداً عقب‌نشینی استراتژیک کرده بود.[۵۹۹] در سال ۱۹۴۹، جشن‌هایی به مناسبت هفتادمین سالگرد تولد استالین (اگرچه ۷۱ ساله بود) برگزار و استالین به همراه رهبران مارکسیست-لنینیستی اروپا و آسیا در تالار بولشوی حاضر شد.[۶۰۰]

بلوک شرق

بلوک شرق تا سال ۱۹۸۹

استالین پس از جنگ به دنبال حفظ سلطهٔ شوروی در اروپای شرقی و گسترش نفوذش در آسیا بود.[۵۳۲] او از ترس واکنش متفقین غربی، از تشکیل فوری دولت احزاب کمونیست در اروپای شرقی اجتناب کرد و از مارکسیست-لنینیست‌ها خواست در دولت‌های ائتلافی شرکت کنند.[۵۹۴] او پیشنهاد الحاق کشورهای کمونیست جدید به اتحاد جماهیر شوروی را رد کرد و آنها را به عنوان کشورهای مستقل به رسمیت شناخت.[۶۰۱] مشکل آنجا بود که مارکسیست‌های کمی در اروپای شرقی وجود داشتند، زیرا اکثرشان توسط نازی‌ها کشته شده بودند.[۶۰۲] استالین خواستار پرداخت غرامت جنگی از سوی آلمان و متحدان محور آن، مجارستان، رومانی و جمهوری اسلواکی شد.[۵۵۳] او با علم به اینکه این کشورها از طریق تهاجم — نه انقلاب پرولتری — به سمت سوسیالیسم سوق داده شده بودند، از آنها با عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا» یاد نمی‌کرد، بلکه «دموکراسی‌های خلقی» می‌نامیدشان تا نشان دهد در این کشورها وحدت سوسیالیستی میان پرولتاریا، دهقانان و طبقهٔ متوسط پایین وجود دارد.[۶۰۳]

چرچیل «پردهٔ آهنینی» می‌دید که شرق اروپا را از غربش جدا کرده است.[۶۰۴] در سپتامبر ۱۹۴۷، نشستی از رهبران کمونیست اروپای شرقی در اشکلارسکا پرمبای لهستان برگزار شد. اینان کمینفرم را برای هماهنگی احزاب کمونیست اروپای شرقی و همچنین فرانسه و ایتالیا تأسیس کردند.[۶۰۵] استالین شخصاً در این نشست شرکت نکرد و آندری ژدانف را به جای خود فرستاد.[۵۵۱] کمونیست‌های مختلف اروپای شرقی نیز در مسکو با استالین دیدار کردند[۶۰۶] و او در مورد برنامه‌ها و چشم‌اندازهای رهبران کمونیست اروپای شرقی نظر داد. به عنوان مثال، استالین با تشکیل یوگسلاوی — فدراسیونی در بالکان شامل بلغارستان و آلبانی — مخالف بود.[۶۰۶] استالین به دلیل درخواست‌های مداوم یوسیپ بروز تیتو، رهبر یوگسلاوی، برای تشکیل فدراسیون بالکان و کمک شوروی به نیروهای کمونیست در جنگ داخلی یونان، روابطی شدیداً پرتنش با او داشت.[۶۰۷] در مارس ۱۹۴۸، استالین کارزاری علیه تیتو به راه انداخت و کمونیست‌های یوگسلاوی را به ماجراجویی و انحراف از دکترین مارکسیست-لنینیستی متهم کرد.[۶۰۸] در دومین کنفرانس کمینفورم — ژوئن ۱۹۴۸، بخارست — رهبران کمونیست اروپای شرقی همگی دولت تیتو را محکوم کردند و آنان را فاشیست و آلت دست کاپیتالیست‌های غربی نامیدند.[۶۰۹] استالین چندین بار برای ترور تیتو تلاش و حتی به حمله به یوگسلاوی نیز فکر کرد.[۶۱۰]

استالین پیشنهاد داد آلمان واحد اما غیرنظامی باقی بماند، بدان امید که تحت نفوذ شوروی قرار گیرد یا بی‌طرف باشد.[۶۱۱] ایالات متحده و بریتانیا با این موضوع مخالفت کردند و استالین با تصور اینکه نیروهای غربی خطر جنگ را به جان نخواهند خرید، برلین را در ژوئن ۱۹۴۸ محاصره کرد.[۶۱۲] ولی غربی‌ها در عوض با هواپیما به غرب برلین تدارکات می‌رساندند و نتیجتا استالین در ماه مهٔ ۱۹۴۹ تسلیم شد و محاصره را پایان داد.[۵۹۵] در سپتامبر ۱۹۴۹، غربی‌ها آلمان غربی را به جمهوری فدرال آلمان تبدیل کردند. در پاسخ، شوروی در اکتبر آلمان شرقی را به جمهوری دموکراتیک آلمان خواند.[۶۱۱] بر اساس توافقات قبلی، نیروهای غربی انتظار داشتند لهستان به کشوری مستقل با انتخابات آزاد و دموکراتیک تبدیل شود.[۶۱۳] در لهستان، شوروی احزاب مختلف سوسیالیستی را در حزب کارگران متحد لهستان ادغام کرد و با تقلب در انتخابات به قدرت رساندشان.[۶۰۸] استالین در انتخابات ۱۹۴۷ مجارستان نیز تقلب کرد و حزب کارگران مجار دولت را به دست گرفت.[۶۰۸] در چکسلواکی که کمونیست‌ها تا حدی از حمایت مردمی برخوردار بودند، بیشترین رای در انتخابات سال ۱۹۴۶ آوردند.[۶۱۴] سلطنت در بلغارستان و رومانی ملغی شد.[۶۱۵] مدل شوروی در اروپای شرقی با کلکتیویزاسیون مزارع کشاورزی، سرمایه‌گذاری در صنایع سنگین و پایان دادن به تکثر سیاسی برقرار شد.[۶۰۹] هدف ایجاد خودکفایی اقتصادی در بلوک شرق بود.[۶۰۹]

آسیا

تمبر چینی سال ۱۹۵۰ با تصویر دست دادن استالین و مائو، یادبود امضای معاهدهٔ جدید چین و شوروی

مائو تسه‌تونگ، رهبر کمونیست چینی، در اکتبر ۱۹۴۹ قدرت را در چین به دست گرفت.[۶۱۶] بدین ترتیب دولت‌های مارکسیستی بر یک سوم اراضی جهان حاکم شدند.[۶۱۷] استالین به‌طور خصوصی فاش کرد کمونیست‌های چینی و توانایی آنها برای پیروزی در جنگ داخلی را دست کم گرفته و در عوض تشویقشان کرده بود صلح دیگری با کومینتانگ برقرار کنند.[۶۱۸] در دسامبر ۱۹۴۹، مائو با استالین دیدار کرد. استالین در ابتدا از لغو پیمان ۱۹۴۵ شوروی و چین که به‌طور نامتوازنی به نفع شوروی بود امتناع کرد، اما در ژانویهٔ ۱۹۵۰ پذیرفت قرارداد جدیدی بین دو کشور امضا کند.[۶۱۹] استالین نگران بود مائو با پیگیری مسیری مستقل از شوروی، از الگوی تیتو پیروی کند و روشن کرد اگر اوضاع را نامطلوب بیابد کمک به چین را قطع خواهد کرد. چینی‌ها پس از دهه‌ها جنگ داخلی شدیداً به کمک شوروی نیاز داشتند.[۶۲۰]

در پایان جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده شبه‌جزیره کره را که سابقاً مستعمرهٔ ژاپن بود، در امتداد خط ۳۸ درجه تقسیم کردند. دولتی کمونیستی در شمال و دولتی طرفدار غرب و ضد کمونیست در جنوب تأسیس شد.[۶۲۱] کیم ایل سونگ، رهبر کره شمالی، در مارس ۱۹۴۹ و دوباره در مارس ۱۹۵۰ با استالین ملاقات کرد. او می‌خواست به جنوب حمله کند و اگرچه استالین در ابتدا تمایلی به حمایت نداشت، اما سرانجام در ماه مهٔ ۱۹۵۰ موافقت کرد.[۶۲۲] ارتش کرهٔ شمالی با حمله به کره جنوبی در ژوئن ۱۹۵۰، جنگ کره را آغاز و با پیشروی سریع سئول را اشغال کرد.[۶۲۳] استالین و مائو معتقد بودند پیروزی ساده‌ای به دست خواهد آمد.[۶۲۳] ایالات متحده موضوع را به شورای امنیت سازمان ملل — که شوروی به دلیل عدم به رسمیت شناختن دولت مائو آن را تحریم کرده بود — برد و حمایت نظامی بین‌المللی برای کره جنوبی جلب کرد. نیروهایِ تحت رهبری ایالات متحده کرهٔ شمالی را از جنوب عقب راندند.[۶۲۴] استالین می‌خواست از درگیری مستقیم شوروی با ایالات متحده جلوگیری کند و چینی‌ها را متقاعد کرد به شمال یاری رسانند.[۶۲۵]

شوروی یکی از اولین کشورهایی بود که در سال ۱۹۴۸ کشور تازه تأسیس اسرائیل را به رسمیت شناخت، به امید یافتن متحدی در خاورمیانه.[۶۲۶] وقتی گلدا مئیر، سفیر اسرائیل، به شوروی رسید، استالین از جمعیت یهودیانی که برای استقبال از او جمع شده بودند خشمگین شد.[۶۲۷] او همچنین از اتحاد رو به رشد اسرائیل با ایالات متحده عصبانی بود.[۶۲۸] استالین پس از اختلاف با اسرائیل کمپینی ضدیهودی در داخل شوروی و کشورهای بلوک شرق به راه انداخت.[۶۰۳] در نوامبر ۱۹۴۸، او کمیتهٔ یهودی ضدفاشیستی را منحل[۶۲۹] و محاکمات نمایشی برای برخی از اعضای آن برگزار کرد.[۶۳۰] مطبوعات شوروی حملات توهین‌آمیزی به صهیونیسم، فرهنگ یهودی و «جهان وطنی بی‌ریشه» می‌کردند[۶۳۱] و یهودستیزی به‌طور تصاعدی در جامعهٔ شوروی ابراز می‌شد.[۶۳۲] اینکه استالین یهودستیزی را روا می‌داشت محتملا ناشی از افزایش حس ملی‌گرایی روسی او بود، یا شاید از آن جهت که یهودستیزی برای هیتلر در بسیج توده مؤثر افتاده بود و استالین نیز امکان استفاده از آن را می‌دید.[۶۳۳] محتملا یهودیان در نظر او ملتی «ضدانقلاب» و وفادار به ایالات متحده بودند.[۶۳۴] شایعاتی وجود داشت — اگرچه هرگز اثبات نشد — مبنی بر اینکه استالین می‌خواست همهٔ یهودیان شوروی را به استان خودگردان یهودی در بیروبیجان در شرق سیبری تبعید کند.[۶۳۵]

۱۹۵۰–۱۹۵۳: سال‌های پایانی

20 ژانویه ۱۹۵۳. حکم اعطای نشان لنین به لیدیا تیموشوک به دلیل «افشای پزشکان قاتل». پس از مرگ استالین در همان سال پس گرفته شد.

استالین در سال‌های پایانی ناخوش بود.[۶۳۶] او بیشتر و بیشتر به تعطیلات می‌رفت؛ در سال ۱۹۵۰ و دوباره در ۱۹۵۱، تقریباً پنج ماه را در داچای خود در آبخاز گذراند.[۶۳۷] استالین به پزشکانش اعتماد نداشت؛ در ژانویهٔ ۱۹۵۲، پزشکان پیشنهاد دادند به منظور بهبود سلامتی، بازنشسته شود و استالین در واکنش یکی‌شان را زندانی کرد.[۶۳۶] در سپتامبر ۱۹۵۲، چند پزشک کرملین به اتهام توطئه برای قتل سیاستمداران ارشد در آنچه به «توطئه پزشک‌ها» معروف شد، دستگیر شدند؛ اکثر متهمان یهودی بودند.[۶۳۸] استالین دستور داد این پزشکان را برای اعتراف‌گیری شکنجه کنند.[۶۳۹] در نوامبر، محاکمهٔ اسلانسکی در چکسلواکی برگزار شد که در آن ۱۳ چهرهٔ ارشد حزب کمونیست، از جمله ۱۱ یهودی، متهم و محکوم به مشارکت در توطئهٔ صهیونیستی-آمریکایی برای براندازی دولت‌های بلوک شرق شدند.[۶۴۰] در همان ماه، محاکمه‌ای علنی برای شماری یهودی متهم به تخریب صنایع در اوکراین برگزار شد.[۶۴۱] در سال ۱۹۵۱، استالین در جریان ماجرای مینگلین شاخهٔ گرجستانی حزب کمونیست را پاکسازی کرد که منجر به اخراج بیش از ۱۱٬۰۰۰ نفر شد.[۶۴۲]

استالین از سال ۱۹۴۶ تا زمان مرگش تنها سه سخنرانی عمومی داشت که دو موردشان فقط چند دقیقه طول کشید.[۶۴۳] حجم آثاری که می‌نوشت هم کاهش یافت.[۶۴۳] در سال ۱۹۵۰، استالین مقالهٔ «مارکسیسم و مسائل زبان‌شناسی» را منتشر کرد که علاقهٔ او به مسائل ملیت روسیه را نشان می‌دهد.[۶۴۴] در سال ۱۹۵۲، آخرین کتاب استالین به نام مشکلات اقتصادی سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد که حکم راهنمایی برای رهبری کشور پس از مرگ او بود.[۶۴۵] در اکتبر ۱۹۵۲، استالین در نشست کمیتهٔ مرکزی سخنرانی یک و نیم ساعته‌ای ایراد کرد.[۶۴۶] او بر آنچه ویژگی‌های ضروری رهبری در آینده می‌دانست و بر نقاط ضعف جانشینان بالقوهٔ مختلف، به ویژه مولوتوف و میکویان، تأکید کرد.[۶۴۷] در سال ۱۹۵۲، او پولیتبورو را منحل و نهاد بزرگ‌تری به نام «هیئت رئیسه» را جایگزینش کرد.[۶۴۸]

مرگ، تشییع جنازه و پیامدها

تابوت استالین روی کالسکه که توسط اسب‌ها کشیده می‌شود. سرگرد مارتین مانوف وابستهٔ نظامی ارتش آمریکا از بالکن سفارت این عکس را انداخته است.

در ۱ مارس ۱۹۵۳، دفترداران استالین او را کف اتاق خواب داچای کونتسوو نیمه‌هوشیار یافتند.[۶۴۹] او خونریزی درون‌جمجمه‌ای کرده بود.[۶۵۰] او را روی مبلی خواباندند و به مدت سه روز همان‌جا ماند.[۶۵۱] با قاشق به او غذا و دارو می‌دادند و زالودرمانی‌اش می‌کردند.[۶۵۰] استالین در ۵ مارس ۱۹۵۳ درگذشت.[۶۵۲] به گفتهٔ دخترش سوتلانا، «مرگش سخت و دردناک» بود.[۶۵۳] کالبدشکافی نشان داد بر اثر خونریزی مغزی مرده است و تصلب شرایین شدیداً به شریان‌های مغزی‌اش آسیب زده است.[۶۵۴] حدس زده می‌شود که استالین به قتل رسیده باشد.[۶۵۵] لاورنتی بریا مظنون به قتل او بوده، اما هیچ مدرک محکمی ارائه نشده است.[۶۵۰] طبق گزارشی که در نیویورک تایمز منتشر شده، استالین توسط اعضای دفتر سیاسی خود با وارفارین مسموم شده بود.[۶۵۶]

مرگ استالین در ۶ مارس اعلام شد.[۶۵۷] جنازهٔ او مومیایی[۶۵۸] و سه روز در خانهٔ اتحادیه‌های مسکو به نمایش گذاشته شد.[۶۵۹] جمعیت انبوهی که برای دیدن جنازه آمده بودند آنقدر زیاد و بی‌سازمان بودند که بسیاری در اثر ازدحام کشته شدند.[۶۶۰] در مراسم تشییع جنازهٔ ۹ مارس، جنازهٔ استالین در آرامگاه لنین در میدان سرخ به خاک سپرده شد. صدها هزار نفر در مراسم شرکت کردند.[۶۶۱] در آن ماه، به دلیل دستگیری‌های گسترده به جرم «تحریک ضد شوروی»، افرادی که از مرگ استالین شاد شدند، غضب پلیس را به خود جلب کردند.[۶۶۲] دولت چین برای درگذشت استالین عزای عمومی اعلام کرد.[۶۶۳] همچنین مراسم یادبودی به افتخار او در کلیسای سنت جرج شهید هولبورن لندن برگزار شد.[۶۶۴] پنج هزار چپگرای تهرانی در میدان فوزیهٔ تهران تجمع کردند تا به استالین ادای احترام کنند.[۶۶۵]

استالین نه جانشینی تعیین کرده بود، نه چارچوبی برای انتقال مسالمت‌آمیز قدرت.[۶۶۶] کمیتهٔ مرکزی در روز مرگ او تشکیل جلسه داد. مالنکوف، بریا و خروشچف به عنوان چهره‌های غالب حزب سر برآوردند.[۶۶۷] نظام رهبری جمعی احیا و اقداماتی برای جلوگیری از خودکامگی اعضا اتخاذ شد.[۶۶۸] رهبری جمعی شامل هشت عضو ارشد هیئت رئیسهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی بود.[۶۶۹] اصلاحات در نظام شوروی بلافاصله اجرا شد.[۶۷۰] اصلاحات اقتصادی پروژه‌های ساختمانی عظیم را کاهش داد، بر ساخت خانه‌های جدید تأکید و برای افزایش تولید، مالیات بر کشاورزان را کم کرد.[۶۷۱] رهبران جدید به دنبال نزدیکی با یوگسلاوی و روابط کمتر خصمانه با ایالات متحده بودند[۶۷۲] و در ژوئیهٔ ۱۹۵۳ تلاش کردند با مذاکره جنگ کره را پایان دهند.[۶۷۳][۶۷۴] پزشکانی که زندانی شده بودند آزاد و پاکسازی‌های ضدیهودی متوقف شد.[۶۷۵] عفو گسترده‌ای برای برخی محکومان صادر شد که جمعیت زندانیان کشور را نصف کرد. نظام امنیت دولتی و گولاگ اصلاح و شکنجه در آوریل ۱۹۵۳ ممنوع شد.[۶۷۱]

ایدئولوژی سیاسی

رژه عزاداری به مناسبت مرگ استالین در درسدن، آلمان شرقی

استالین ادعا می‌کرد که در سن پانزده سالگی مارکسیست شده[۶۷۶] و این فلسفه راهنمای او در بزرگسالی‌اش بوده است.[۶۷۷] به گفتهٔ کوتکین، استالین «اعتقادات مارکسیستی متعصبانه» داشت[۶۷۸] و مونت‌فیوره ارزش مارکسیسم برای استالین را «شبه‌دینی» توصیف می‌کند.[۶۷۹] اگرچه او هرگز ملی‌گرای گرجستانی نشد،[۶۸۰] اما در اوایل جوانی، عناصر تفکر ملی‌گرایانهٔ گرجستانی با مارکسیسم در دیدگاه او در هم آمیخت.[۶۸۱] آلفرد جی. ریبر، مورخ، می‌گوید استالین در «جامعه‌ای بزرگ شده بود که فولکلور و آداب و رسوم عامیانه‌اش شورش را ارج می‌نهاد.»[۶۸۰] استالین به لزوم تطبیق مارکسیسم با شرایط در حالِ تغییر روزگار اعتقاد داشت. در سال ۱۹۱۷، او اعلام کرد «مارکسیسم دگماتیک وجود دارد و مارکسیسم خلاقانه. من دومی را برگزیده‌ام.»[۶۸۲] ولکونوگوف معتقد بود مارکسیسمِ استالین تحت تأثیر «ذهنیت دگماتیک» که در دوران تحصیل در مؤسسات مذهبی به او القا شده بود او شکل گرفته بود.[۶۸۳] به گفتهٔ رابرت سرویس، محقق، «نوآوری‌های اندک استالین در ایدئولوژی مارکسیسم، تحولات خام و مبهمی بودند.»[۶۷۷] برخی از اینها از مصلحت سیاسی ناشی می‌شدند تا تعهد فکری صادقانه.[۶۷۷] استالین اغلب به ایدئولوژی برای توجیه تصمیمات خود پس از وقوع‌شان متوسل می‌شد.[۶۸۴] استالین خود را «پراکتیک» می‌نامید، به این معنی که بیشتر یک انقلابی عملگراست تا نظریه‌پرداز.[۶۸۵]

استالین به عنوان یک مارکسیست و سرمایه‌داری‌ستیز، به «جنگ طبقاتی» اجتناب‌ناپذیر بین پرولتاریای جهان و بورژوازی اعتقاد داشت.[۶۸۶] او معتقد بود طبقهٔ کارگر در این مبارزه پیروز خواهد شد و دیکتاتوری پرولتاریا تأسیس خواهد کرد[۶۸۷] و اتحاد جماهیر شوروی را نمونهٔ چنین دولتی می‌دانست.[۶۸۸] معتقد بود این دولت پرولتری برای اطمینان از سرکوب کامل طبقات مالک، مجبور است دست به اقدامات سرکوبگرانه علیه «دشمنان» خارجی و داخلی بزند[۶۸۹] و بنابراین جنگ طبقاتی با پیشروی سوسیالیسم تشدید خواهد شد.[۶۹۰] رسوا کردن این «دشمن» ابزار تبلیغاتی کافی برای توضیح همهٔ فجایع اقتصادی و سیاسی، سختی‌های تحمل‌شده توسط مردم و شکست‌های نظامی خواهد بود.[۶۹۱] سپس با از بین رفتن اسرافِ ناشی از نظام سرمایه‌داری، دولت جدید خواهد توانست برای همهٔ شهروندان کار، غذا، سرپناه، مراقبت‌های بهداشتی و آموزش فراهم کند.[۶۹۲] به گفتهٔ سندل، استالین «متعهد به ایجاد جامعه‌ای صنعتی، جمعی، با اقتصادی دستوری و فناوری‌های پیشرفته بود.»[۶۹۳]

استالین به شاخهٔ لنینیستی مکتب مارکسیسم پایبند بود.[۶۹۴] او در کتاب مبانی لنینیسم می‌گوید «لنینیسم، مارکسیسمِ عصرِ امپریالیسم و انقلاب پرولتری است.»[۶۹۵] او خودش را لنینیستی وفادار می‌نامید،[۶۹۶] هرچند به گفتهٔ رابرت سرویس، «استالین کورکورانه مطیع لنینیسم نبود.»[۶۹۲] استالین به لنین احترام می‌گذاشت،[۶۹۷] اما چون لنین را در اشتباه می‌دید، اعتراض هم می‌کرد.[۶۹۲] استالین در دوران انقلابی‌گری برخی دیدگاه‌ها و اقدامات لنین را فعالیت‌های خودخواهانهٔ مهاجری لوس تلقی می‌کرد و آن‌ها را برای بلشویک‌های مستقر در داخل امپراتوری روسیه غیرسازنده می‌دانست.[۶۹۸] پس از انقلاب اکتبر، اختلافاتشان همچنان ادامه داشت. لنین معتقد بود همهٔ کشورهای اروپایی و آسیایی پس از انقلاب پرولتری به راحتی به عنوان دولتی واحد متحد خواهند شد، استالین می‌گفت غرور ملی جلوی این امر را می‌گیرد و دولت‌های سوسیالیستی مختلفی باید تشکیل شوند. به نظر او، کشوری مانند آلمان به راحتی تسلیم عضویت در دولتی فدرال تحت سلطهٔ روسیه نخواهد شد.[۶۹۹] با این حال، خلوکنیوک معتقد بود لنین و استالین طی سال‌ها «پیوندی قوی» برقرار کردند[۷۰۰] و کوتکین دوستی استالین با لنین را «مهم‌ترین رابطهٔ زندگی استالین» می‌یافت.[۷۰۱] پس از مرگ لنین، استالین به نوشته‌های لنین در تصمیم‌گیری در امور دولتی بسیار بیشتر از نوشته‌های مارکس و انگلس متکی بود.[۷۰۲] استالین مثل لنین معتقد بود پرولتاریا نیاز به طبقهٔ آگاهی دارند که رهبری‌شان کند، نه اینکه توسط پرولتاریا به پیش برده شود.[۶۸۷] استالین که خودش را در صدر این طبقهٔ آگاه می‌دید، معتقد بود مردم شوروی محتاج رهبری قدرتمند شبیه به یک تزار هستند تا دور او جمع شوند.[۷۰۳] به گفتهٔ خود استالین، «مردم به تزاری نیاز دارند که بتوانند او را بپرستند و برایش زندگی و کار کنند.»[۷۰۴] استالین در کیش شخصیتی که دورش ایجاد شد، «وُژد» نامیده می‌شد، معادل «دوچه» ایتالیایی و «پیشوای» آلمانی.[۷۰۵]

تندیس ژوزف استالین در پارک گروتاس نزدیک به دروسکینینکای لیتوانی. این تندیس در اصل در ویلنیوس لیتوانی قرار داشت.

استالینیسم شاخه‌ای از لنینیسم بود،[۷۰۶] و گرچه استالین شخصاً از به‌کار بردن اصطلاح «مارکسیسم-لنینیسم-استالینیسم» اجتناب می‌کرد، به دیگران اجازه می‌داد از آن استفاده کنند.[۷۰۷] او پس از مرگ لنین در مباحثات نظری درون حزب کمونیست فعال بود، خاصه با شکل دهی به نظریهٔ «سوسیالیسم در یک کشور». این مفهوم با مبارزات جناحی درون حزب، به ویژه علیه تروتسکی، ارتباط تنگاتنگی داشت.[۷۰۸] استالین این را اولین بار در دسامبر ۱۹۲۴ مطرح کرد و در نوشته‌های ۱۹۲۵–۱۹۲۶ پروریدش.[۷۰۹] دکترین استالین بر آن بود که سوسیالیسم می‌تواند در روسیه کامل شود، اما به دلیل تهدید مداخلهٔ نظام سرمایه‌داری، پیروزی نهایی‌اش تضمین نیست. به همین دلیل، او دیدگاه لنین — مبنی بر اینکه انقلاب جهانی برای پیروزی نهایی سوسیالیسم ضروری است — را به‌طور کامل رها نکرد.[۷۰۹] استالین نیز اعتقاد مارکسیستی به اینکه دولت با تبدیل سوسیالیسم به کمونیسم ناب از بین خواهد رفت را قبول داشت، اما معتقد بود دولت شوروی تا شکست نهایی سرمایه‌داری جهانی باقی خواهد ماند.[۷۱۰] این مفهوم، احساسات ملی‌گرایانه را با نظرات مارکسیستی و لنینیستی تلفیق[۶۹۳] و با معرفی تروتسکی به‌عنوان فردی شکست‌خورده که به توانایی کارگران روس برای ساختن سوسیالیسم ایمان ضعیفی دارد، او را بی‌اعتبار می‌کرد.[۷۱۱]

استالین ملت‌ها را موجودیت‌های محصول نظام سرمایه‌داری می‌دانست که می‌توانند با دیگران ادغام شوند.[۷۱۲] او در نهایت معتقد بود همهٔ ملت‌ها در جامعه‌ای جهانی واحد یکی خواهند شد[۷۱۲] و به همهٔ ملت‌ها به‌طور ذاتی برابر نگاه می‌کرد.[۷۱۳] او می‌گفت حق جدایی باید به اقلیت‌های قومی امپراتوری روسیه داده شود، اما نباید به آن تشویق شوند[۷۱۴] چه در صورت خودمختاری کامل، در نهایت تحت کنترل ارتجاعی‌ترین عناصر جامعهٔ خود قرار خواهند گرفت؛ به‌عنوان مثال، او تاتارهای عمدتاً بی‌سواد را مثال می‌زد که به گفتهٔ او در نهایت ملاها بر آن‌ها مسلط خواهند شد.[۷۱۴] استالین می‌گفت یهودیان دارای «شخصیت ملی» هستند، اما «ملت» نیستند و بنابراین در جامعه حل نمی‌شوند. او ملی‌گرایی یهودی، به‌ویژه صهیونیسم، را در خصومت با سوسیالیسم می‌دید.[۷۱۵] خلوکنیوک می‌گوید گسترش امپراتوری استالین او را جانشین شایسته‌ای برای تزارهای روسیه می‌کند، زیرا استالین بود که مارکسیسم را با امپریالیسم درآمیخت.[۶۹۱] در نظر رابرت سرویس، مارکسیسمِ استالین با ملی‌گرایی روسی تا حد زیادی پیوند خورده بود.[۶۷۷] به گفتهٔ مونتفیوره، استالین خود را از روی عملگرایی به دامان ملت روسیه انداخت زیرا روس‌ها هستهٔ اصلی جمعیت اتحاد جماهیر شوروی بودند؛ این به معنای آن نیست که ریشه‌های گرجی خودش را فراموش کرده بود.[۷۱۶] تلاش استالین برای گسترش قلمروی شوروی در اروپای شرقی «امپریالیسم روس» توصیف شده است.[۷۱۷]

شخصیت و زندگی خصوصی

لاورنتی بریا با دختر استالین سوتلانا در آغوشش. استالین با نستور لاکوبا در پس‌زمینه در حال کشیدن پیپ. این عکس در اواسط دهه ۱۹۳۰ در داچای استالین در نزدیکی سوچی گرفته شده است.

استالین اصلیت گرجی داشت.[۷۱۸] او به زبان گرجی صحبت می‌کرد[۷۱۹] و تا سن ۸ یا ۹ سالگی زبان روسی نیاموخت.[۷۲۰] برخی معتقدند او اصالتی آسی — از اقوام ایرانی قفقاز — داشته است، زیرا هاپلوتیپ ژنتیکی او (G2a-Z6653) به‌طور معمول در آسی‌ها دیده می‌شود، اما او هرگز هویت آسی برای خود قائل نبود.[۷۲۱] استالین به هویت گرجی‌اش افتخار می‌کرد[۷۲۲] و هنگام صحبت به روسی، لهجهٔ گرجی غلیظی داشت.[۷۲۳] به گفتهٔ مونتفیوره، با وجود علاقهٔ استالین به روسیه و روس‌ها، او در سبک زندگی و شخصیتش عمیقاً گرجستانی باقی ماند.[۷۲۴] برخی از رفقای استالین او را «آسیایی» توصیف می‌کردند و گفته می‌شود استالین به روزنامه‌نگاری ژاپنی گفته بود «من اروپایی نیستم، بلکه آسیایی‌ام، یک روس گرجی‌تبار هستم.»[۷۲۵] رابرت سرویس می‌گوید استالین «هرگز روس شد، نمی‌توانست به‌طور قابل قبولی روس به نظر برسد و هرگز وانمود نمی‌کرد روس است.»[۷۲۶] مونتفیوره بر این است که «پس از ۱۹۱۷، [استالین] چهار ملیتی شد: گرجستانی از نظر ملیت، روس از نظر وفاداری، انترناسیونالیست از نظر ایدئولوژی، و شوروی از نظر شهروندی.»[۷۲۷]

استالین صدای نرمی داشت[۷۲۸] و هنگام صحبت به روسی، آهسته و با دقت عبارات خود را انتخاب می‌کرد.[۷۱۸] او در خلوت اغلب عامیانه صحبت می‌کرد و فحش می‌داد، اما از آن در ملاء عام اجتناب می‌کرد.[۷۲۹] استالین سخن‌وری ضعیف توصیف شده است.[۷۳۰] طبق گفتهٔ ولکوگونوف، سبک سخنرانی استالین «ساده و واضح، بدون جملات مبالغه‌آمیز و عبارات جذاب یا نمایش‌های روی صحنه» بود.[۷۳۱] به ندرت در مقابل جمعیت زیادی سخنرانی می‌کرد و ترجیح می‌داد نظراتش را کتبی ابراز کند.[۷۳۲] سبک نوشتاری او نیز مشابه بود و با سادگی، وضوح و اختصار می‌نوشت.[۷۳۳] قد استالین در بزرگسالی ۱٫۷۰ متر بود.[۷۳۴][۷۳۵] صورت پر مویش به دلیل ابتلا به آبله در دوران کودکی، گود افتاده بود؛ این را در عکس‌هایی که از او منتشر می‌شد حذف می‌کردند.[۷۳۶] او با پای چپی چسبیده به دنیا آمد و بازوی چپش در کودکی آسیب دائمی دیده بود که باعث می‌شد از بازوی راستش کوتاه‌تر و کم‌انعطاف‌تر باشد.[۷۳۷]

استالین در جوانی ظاهری ژولیده داشت چون ارزش‌های زیبایی‌شناختی طبقهٔ متوسط را رد می‌کرد.[۷۳۸] تا سال ۱۹۰۷، موهای خود را بلند و اغلب ریش می‌گذاشت؛ از نظر لباس، معمولاً چوخای گرجستانی سنتی یا پیراهن ساتن قرمزی با کت خاکستری و کلاه فدر مشکی می‌پوشید.[۷۳۹] از اواسط سال ۱۹۱۸ تا زمان مرگ، لباس‌های نظامی را ترجیح می‌داد، به ویژه چکمه‌های بلند مشکی، تنیک بدون یقه و اسلحه.[۷۴۰] او در تمام عمر سیگاری بود و پیپ هم می‌کشید.[۷۴۱] حداقل در ظاهر میل بسیار کمی به تجملات داشت و ساده‌زیست بود، با لباس‌ها و مبلمان ساده و ارزان قیمت؛[۷۴۲] علاقهٔ اصلی‌اش انباشت قدرت بود.[۷۴۳]

به عنوان رهبر اتحاد جماهیر شوروی، استالین معمولاً حدود ساعت ۱۱ ظهر از خواب بیدار می‌شد،[۷۴۴] ناهار بین ساعت ۳ تا ۵ بعد از ظهر و شام زودتر از ساعت ۹ شب سرو می‌شد؛[۷۴۵] سپس تا ساعات پایانی شب کار می‌کرد.[۷۴۶] اغلب با سایر اعضای دفتر سیاسی و خانواده‌هایشان شام می‌خورد.[۷۴۷] در زمان رهبری، به ندرت مسکو را ترک می‌کرد، مگر جهت رفتن به اقامتگاه‌های ییلاقی‌اش برای تعطیلات؛[۷۴۸] از سفر خوشش نمی‌آمد[۷۴۹] و از هواپیما امتناع می‌کرد.[۷۵۰] محل تعطیلات مورد علاقه‌اش در طول سال‌ها تغییر می‌کرد،[۷۵۱] اگرچه از سال ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۶ و دوباره از ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۱ هر سال در مناطق جنوبی شوروی تعطیلات را می‌گذراند.[۷۵۲] به همراه سایر مقامات ارشد، در زوبالوا، ۳۵ کیلومتری خارج از مسکو، اقامتگاهی داشت،[۷۵۳] اما پس از خودکشی نادژدا در سال ۱۹۳۲، دیگر آنجا نرفت.[۷۵۴] پس از ۱۹۳۲، به دلیل دوستی با نستور لاکوبا رهبر آبخازی دوست داشت تعطیلاتش را آنجا سپری کند.[۷۵۵] در سال ۱۹۳۴، اقامتگاه جدید کونتسوو داچا در ۹ کیلومتری کرملین ساخته و محل اقامت اصلی او شد.[۷۵۶]

شخصیت

کمونیست‌های چینی هفتادمین سالگرد تولد استالین را در سال ۱۹۴۹ جشن می‌گیرند.

تروتسکی و چند چهرهٔ دیگر شوروی استالین را فردی متوسط و معمولی می‌نمایاندند.[۷۵۷] تبلیغات اینان در زمان حیات استالین خارج از شوروی به‌طور گسترده‌ای پذیرفته شد.[۷۵۸] به گفتهٔ مونتفیوره، «به شهادت دوست و دشمن، روشن است استالین از همان کودکی فردی استثنایی بوده است.»[۷۵۸] استالین ذهنی پیچیده،[۷۵۹] تسلط زیادی بر خویش[۷۶۰] و حافظه‌ای فوق‌العاده داشت.[۷۶۱] سخت‌کوش[۷۶۲] و با میل یادگیری بالا بود.[۷۶۳] در زمان حکومتش به جزئیات زیادی از زندگی مردم شوروی، از فیلمنامه‌ها تا طرح‌های معماری و تجهیزات نظامی، رسیدگی می‌کرد.[۷۶۴] به گفتهٔ ولکوگونوف، «زندگی شخصی و کاری استالین یکی بود» و هرگز از فعالیت‌های سیاسی دست نمی‌کشید.[۷۶۵] با این حال، باژانوف استالین را فردی کم‌سواد با مشارکت محدود در امور مختلف دولتی که در جلسات پولیتبورو بحث می‌شد، توصیف کرده است.[۷۶۶] به‌طور مشابه، رابرت ویلیام دیویس، مورخ، استالین را به دلیل کم‌سوادی، فردی مستعدِ تأثیرات جادوگران متقلبی مانند تروفیم لیسنکو، دانشمند کشاورزی شبه‌علمی، می‌دانست.[۷۶۷] به گفتهٔ ماریا ایلینیچنا اولیانوا، خواهر لنین، لنین گفته بود که «استالین اصلاً باهوش نیست»،[۷۶۸] اما «استالین را به عنوان فردی عملگرا می‌ستود.»[۷۶۹]

استالین می‌توانست برای مخاطبان مختلف نقش‌های متفاوتی بازی کند[۷۷۰] و در فریب مهارت داشت و اغلب دیگران را در مورد انگیزه‌ها و اهداف واقعی خود فریب می‌داد.[۷۷۱] به گفته ولادیمیر نِوسکی، مورخ بلشویک، استالین به عنوان دبیرکل منصوب شد زیرا با شایعات جعلی، لنین را متقاعد کرده بود حزب در معرض انشعاب است. نِوسکی همچنین مدعی است لنین بعداً از اعتماد به استالین عمیقاً پشیمان شد و برای اصلاح این اشتباه وصیت‌نامهٔ خود را نوشت.[۷۷۲] لازار کاگانویچ شخصیت چندوجهی استالین را اینطور توصیف می‌کند: «چند استالین».[۷۷۳] استالین در سازماندهی ماهر بود[۷۷۴] و دیگران را بر اساس قدرت درونی، عمل‌گرایی و هوشمندی‌شان قضاوت می‌کرد.[۷۷۵] او اذعان داشت که می‌تواند بی‌ادب و توهین‌آمیز باشد،[۷۷۶] اما به ندرت با عصبانیت صدایش را بلند می‌کرد[۷۷۷]؛ با وخامت سلامتی‌اش در سنین بالاتر، به‌طور فزاینده‌ای غیرقابل پیش‌بینی و بدخلق شد.[۷۷۸] علی‌رغم تندخویی، می‌توانست بسیار جذاب باشد[۷۷۹]؛ در مواقع آرام، شوخی می‌کرد و ادای دیگران را درمی‌آورد.[۷۶۳] مونتفیوره می‌گوید این جذابیت «بنیان قدرت استالین در حزب» بوده است.[۷۸۰] به گفتهٔ رابرت سرویس، او «قاطع، کاردان، با اعتماد به نفس و جاه‌طلب» بود.[۲۹۲] استالین بی‌رحم[۷۸۱] و با قساوت ذاتی[۷۸۲] بود و تمایلش به خشونت حتی برای یک بلشویک هم زیاد بود.[۷۷۷] مهر و شفقتی در او وجود نداشت[۷۸۳] اما حتی در بحبوحهٔ وحشت بزرگ گاه نسبت به غریبه‌ها مهربانی نشان می‌داد.[۷۸۴] او مستعد خشم خودبزرگ‌بینانه،[۷۸۵] کینه‌توز[۷۸۶] و انتقام‌جو[۷۸۷] بود و سال‌ها کینه به دل می‌گرفت.[۷۸۸] در دههٔ ۱۹۲۰ شکاک و توطئه‌جور شده بود و دوست داشت بپندارد مردم علیه او توطئه می‌کنند و پشت اعمال مخالفان، توطئه‌های عظیم بین‌المللی است.[۷۸۹] هرگز در جلسات شکنجه یا اعدام حاضر نمی‌شد،[۷۹۰] هرچند رابرت سرویس معتقد است او از تحقیر مردم «رضایت عمیقی» می‌برد و نگه داشتن حتی نزدیکان خودش در حالت «ترس مداوم» برایش لذتبخش بود.[۷۱۷] سرویس همچنین می‌گوید او آثاری از اختلال شخصیت پارانوئید و جامعه‌ستیز دارد.[۷۵۹] با این حال، جفری رابرتز، مورخ، معتقد است استالین نه دیوانه و روانی،[۷۹۱] بلکه فردی با هوش عاطفی و روشنفکری احساساتی بود.[۷۹۱] مورخان دیگری قساوت او را نه ویژگی شخصیتی، بلکه ناشی از تعهد راسخش به بقای شوروی و آرمان مارکسیستی-لنینیستی بین‌المللی مرتبط می‌دانند.[۷۹۲] از طرف دیگر ای. ای ریس، مورخ، معتقد بود در مورد استالین «استدلال قوی وجود دارد که روان‌پریشی‌اش بود که استبدادش را بزاد.» ریس به معاینهٔ استالین توسط ولادیمیر بختیرف، متخصص اعصاب، در سال ۱۹۲۷ استناد می‌کند که او را «نمونه‌ای عادی از پارانویای شدید» توصیف کرده بود.[۷۹۳]

استالین علاقه زیادی به هنر داشت[۷۹۴] و استعداد هنرمندان را تحسین می‌کرد.[۷۹۵] او حتی زمانی‌که آثار برخی نویسندگان شوروی مانند میخائیل بولگاکف برای رژیم شوروی مضر تلقی می‌شد، از آن‌ها در برابر دستگیری و پیگرد قانونی محافظت می‌کرد.[۷۹۶] از موسیقی کلاسیک لذت می‌برد[۷۹۷] و حدود ۲۷۰۰ صفحه گرامافون داشت.[۷۹۸] او همچنین در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ به‌طور مرتب به تئاتر بولشوی می‌رفت.[۷۹۹] سلیقه‌اش در موسیقی و تئاتر محافظه‌کارانه بود و به درام کلاسیک، اپرا و باله نسبت به آنچه او «فرمالیسم» تجربی می‌نامید، علاقهٔ بیشتری داشت.[۷۲۰] او همچنین در هنرهای تجسمی به آثار کلاسیک علاقه‌مند بود و سبک‌های آوانگارد مانند کوبیسم و فوتوریسم را نمی‌پسندید.[۸۰۰] کتابخوان پرشوری بود و کتابخانه‌ای شخصی با بیش از ۲۰٬۰۰۰ کتاب داشت.[۸۰۱] شمار کمی از این کتاب‌ها رمان بود،[۸۰۲] اگرچه می‌توانست بخش‌هایی از آثار الکساندر پوشکین، نیکولای نیکراسوف و والت ویتمن را از حفظ بخواند.[۷۹۵] موضوع مورد علاقهٔ استالین تاریخ بود، سپس نظریهٔ مارکسیستی و نهایتاً رمان.[۷۹۱] استالین با نظریات مارکسیستی به خوبی آشنا و طبق گفتهٔ بولاک، «مناظره‌کننده‌ای توانا» بود که در بحث‌های خود از مارکس و انگلس نقل قول می‌کرد.[۸۰۳] به مطالعات تاریخی علاقه داشت و مباحثات دربارهٔ تاریخ روسیه، بین‌النهرین، روم باستان و بیزانس را از دست نمی‌داد.[۶۴۳] او به سلطنت ایوان مخوف، پتر کبیر و کاترین کبیر بسیار علاقه داشت.[۷۹۱] خودآموختهبود[۸۰۴] ادعا می‌کرد روزانه تا ۵۰۰ صفحه کتاب می‌خواند[۸۰۵] و مونتفیوره او را فردی انتلکت می‌دانست.[۸۰۶] لنین نویسندهٔ مورد علاقهٔ استالین بود، اما همچنین نوشته‌های بسیاری از لئون تروتسکی و دیگر دشمنان سرسخت خود را می‌خواند و گاهی آن‌ها را می‌پسندید.[۷۹۱] استالین مانند همهٔ رهبران بلشویک معتقد بود مطالعه می‌تواند نه تنها افکار و آگاهی مردم، بلکه خود ماهیت انسان را نیز متحول کند.[۷۹۱] استالین همچنین از تماشای فیلم در اواخر شب در پرده‌های سینمای نصب‌شده در کرملین و داچاهایش لذت می‌برد.[۸۰۷] او ژانر وسترن را دوست می‌داشت[۸۰۸] اگرچه فیلم‌های مورد علاقه‌اش ولگا ولگا و سیرک (هر دو به کارگردانی گریگوری الکساندرف و بازی لیوبف ارلووا) بودند.[۸۰۹]

استالین بازیکن ماهر و علاقه‌مند بیلیارد بود[۸۱۰] و ساعت جمع‌آوری می‌کرد.[۸۱۱] او همچنین از شوخی‌های دستی لذت می‌برد؛ برای مثال، گاهی گوجه‌فرنگی روی صندلی اعضای پولیتبورو می‌گذاشت تا روی آن بنشینند.[۸۱۲] در مراسم‌ها، آواز خواندن و مصرف الکل را تشویق می‌کرد؛ بدان امید که در حالت مستی رازهای خود را برایش فاش کنند.[۸۱۳] در خردسالی به گل‌ها علاقه نشان می‌داد[۸۱۴] و بعدها باغبانی می‌کرد.[۸۱۴] پارکی به مساحت ۲۰ هکتار (۵۰ جریب) در حومهٔ شهر وولینسکوی او بود و استالین توجه زیادی به فعالیت‌های کشاورزی آن داشت.[۸۱۵]

استالین علناً یهودستیزی را محکوم می‌کرد،[۸۱۶] اما بارها به آن متهم شد.[۸۱۷] افرادی که او را می‌شناختند، مانند خروشچف، ادعا می‌کردند او مدت‌ها